skip to Main Content

يكى به نزد على (ع) رفت از اكابر شهر
شبى ز جمله شب‏ها، به عزم طرح مقال
على به كار خلافت نشسته بود آن شب
فراز مسند خود فارغ از دگر احوال
ز خويش فارغ و سرگرم حلّ و عقدِ امور
به شيوه ‏اى كه نبودش دمى فراغت بال
بيامد آن كس و طرح بيان مطلب كرد
به پيشگاه على(ع)، سرور ستوده خصال
نبود مطلبِ گوينده در مصالح خلق
كه بود يكسره درباره خليفه و آل
سخن ز مزرعه آغاز كرد و نخلستان
كه بود (شير خدا) را يگانه مال و منال
على چو مقصد قائل به يك سخن دريافت
چراغ بزم خلافت بكُشت اندر حال
كه خود سرانه مرا رخصت شنيدن نيست
حديث خويش، به پاى چراغ بيت المال
چراغ بزم خلافت از آنِ جمهور است
كه جز به كار جماعت نگردد استعمال!
ز مال خلق اگر سوء استفاده كنم
چگونه روى كنم سوى داور متعال؟
وزين قبيل گر افراط ورزم و تفريط
به رستخيز شوم پايمال وِزر و وبال!
سزد كه عبرتى از (شاه اوليا) گيرند
درين ديار، امير و وزير و جمله رجال