در گفتوگو با استاد ادیب برومند در مرور ۷ دهه شاعریاش
از کودکی میخواستم شاعری بزرگ در حد شاعران متقدم شوم
استاد ادیب برومند، در دههی نهم زندگیاش همچنان قبراق و سرحال به کار شاعری و تتبع در فرهنگ و ادبیات ایران مشغول است؛ اخیرا کتاب «یادماندهها» خاطرههای وی از سالهای کودکی تا کودتای بیست هشت مرداد ۱۳۳۲ در نشر عرفان چاپ شده است، این شاعر پیشکسوت که قریب هفت دهه است به کار نوشتن مشغول است در کتابش به شرح زندگی کودکی، نوجوانی و سالهای جوانی مصادف شدن با حرکت دکتر محمد مصدق برای ملی کردن صنعت نفت میپردازد، ایران را از جان دوست دارد و میگوید برای آبادی و آزادی سرزمینم تلاش کردم و هر آنچه کردم به عشق ایران بوده است. این شاعر از سالهای جوانی تاکنون درکار سیاست هم بوده است و میگوید عضو شورای مرکزی جبههی ملی دوم بوده است پنجمین دورهی جبههی ملی را نیز خود بنیان گذاشته است تاکنون هم رئیس شورای مرکزی این تشکیلات سیاسی است ولو اینکه از آن کمتر خبری شنیده میشود. در همین روزهای زمستان نود و یک خورشیدی به دیدارش در منزلش رفتم؛ در خانهای به دو طبقه و حیاط وسیع و باغچهای زیبا که بخش زیادی از آثار تمدن ایرانی در مقاطع مختلف تاریخ اعم از تابلوهای نفیس و صنایع و مضروفات به ویژه دورهی قاجار را در خودش جای داده است و همین سبب شده است که وی علاوه بر شاعری و فعالیت در عرصهی سیاست از مجموعهدارهای پیشکسوت ایرانی باشد. در این دیدارها که که یکی چندبار شد با هم دیگر به مرور بخشهایی ناگفته از خاطرهها و زندگی این آقای شاعر گفتیم. در این گفتوگو تاکید دارد که از همان نوجوانی در سودای شاعری بودم. میخواستم شاعر بزرگی در حد استادان متقدم شوم. به قلم این شاعر و نویسنده آثار متعددی چاپ شده است از آن جمله میتوان به کتابهای «سرود رهایی»،«پیام آزادی»، «پژواک ادب» اشاره کرد؛ اخیرا هم مجموعهی اشعار – کلیات – وی در دو مجلد از سوی نشر نگاه چاپ شده است. مشروح این گفتوگو را بخوانید.
جناب استاد ادیب نگارش کتاب یادماندههای را چه سالی آغاز کردید؟
نگارش این اثر را تقریبا ده سال پیش انجام شد، اما الان چاپ شده است. نسخههای اولیه به ویرایش نیاز داشت و بعد اینکه ویرایش شد، در سال جاری به چاپ رسید. نوشتن کتاب پنج – ششماه زمان برد.
کتاب شرح خاطرههای شما از کودکی تا جوانی را در بر میگیرد؛ آنجا که به کودکی میپردازید به جزئیات بیشتری اشاره میکنید اما در طرح رویداد های سالهای جوانی؛ اعم از ورد به دانشگاه، مهاجرت به تهران، ملی شدن صنعت نفت و… کمتر به جزئیات پرداختید دلیل خاصی داشت؟!
دلیل خاصی نداشت، مسائل مربوط به سیاست در جراید و رسانههای نشر مییافت، اگر کسی میخواهد اطلاع دقیق پیدا کند اما مسائل شخصی را خودم در جریان بودم و خودم همه چیز زندگیام را بهتر میدانستم. این است که قدری مفصلتر شده است.دورهی زمانی طولانی هم در بر میگرفت از دنیا آمدن تا نوزدهسالگی را در بر میگرفت، از نوزدهسالگی به تهران مهاجرت کردم. در سیاست وارد شدم، آنها دنبالهی مفصلتری داشت که اگر میخواستم به آنها بپردازم خوب حجم مطلب بسیار بیشتر از این میشد. پس به همان چند سال اول وردم به تهران و رویداد اشغال ایران به دست متفقین بیشتر به این مسائل توجه کردم. از سال ۱۳۲۱ تا ۱۳۳۰ تا زمان ملی شدن صنعت نفت حوادث بسیاری در ایران رخ داد که به پارهای از آن رویدادهای سیاسی از منظر خودم پرداختم. دیگر مسائلی هم هست بخواهید می گویم.
بفرمایید میشنوم.
بله آن هنگام که به تهران آمدم، این شهر از نظر ظاهر شهری، پر جاذبه، زیبا و دارای مردمی متمدن به نظرم آمد و شمیرانات بهشت روی زمین بود؛ اما از آن جهت که شهر در اشغال بیگانگان – متفقین – در آمده بود، اد م را متاثر و اندوهگین میساخت. آن ناراحتی در بین شهروندان مشهود بود همه سر در گریبان و غمین بودند. ولی از جهت دیگر چون سایهی منحوس دیکتاتوری و حکومت فردی از سر ملت به یکسو رفته و آزادی گفتار و نوشتار رواج گرفته بود؛ این آزادی کمی آن غم جانکاه اشغال کشور را تخفیف میداد، به ویژه پس از امضاء قرار داد تهران به وسیلهی سران متفقین که به موجب آن تخیلهی ایران پس از ختم جنگ دوم جهانی تضمین شده بود.
وضعیت تهران را در دوران اشغال چطور بود؟
تهران قطع نظر از تجدد و پیشرفتهایی که نسبت به شهرستانها داشت، اما به علت اشغال بیگانگان گرفتار تنگناهایی بود که زندگی را برای اهالی مشکل میساخت؛ مثلا چون خواربار مردم را متفقین بهطور عمده تصاحب کرده بودند، نانی که نانواییها میپختند بسیار بد بود. همچنین غیر از آب معروف «آبشاه» که از قنات به وسیلهی بشکههای بسته شده به گاری میآوردند خیلی گوارا و خوب بود. آب معمول از آبانبارها استفاده میشد که هیچ بهداشتی نبود.اتوبوسها را هم اشغالگران در اختیار گرفته بودند، وسیلهی نقلیه برای رفت و آمد شهری کم بود و سوار شدن به اتوبوس معطلی زیاد داشت. تنها وسیلهی ایاب و ذهاب درشکههای تک اسبه و دوچرخه بود.امراض خطرناک مانند تیفوس و تیفوئید وحشتی در دلها پدید آورده بود؛ این بیماری واگیر به وسیلهی یک عده خانمهای لهستانی آمده همراه متفقین در تهران شیوع پیدا کرده بود، هرچند گاه عدهای را مبتلا و به دیار نیستی میفرستاد. همزمان آمدنم به تهران – قدری زودتر – دادگاهی به ریاست جلال عبده از دادرسانهای خوشنام برای محاکمهی عمال جنایتکار دورهی رضاشاه تشکیل شده بود که سر و صدایی داشت و همه منتظر احکام صادره از دادگاه بودند. آرای صادر شده علیه جنایتکاران کم و بیش حبسهای دراز مدت بود. و تنها کسی که اعدام محکوم شد، پزشک احمدی بود. وی در زندانها مخالفان پهلوی را با آمپول هوا میکشت.سر رشتهدار جنایتهای دورهی رضا شاه رکنالدین مختار رئیس کل شهربانی بود. که به حبس محکوم گردید.
جناب استاد، خاطرههای شما بازتابی از زندگیتان در عرصههای ادبیات و سیاست است؛ شما هفتاد سال است شاعری میکنید و در سالهای جوانی هم فعالیتهای سیاسی داشتهاید آیا خود را یک شاعر میدانید یا فعال سیاسی که دیگر بازنشسته شده است ؟
من اولا در سیاست بازنشسته نشدهام و هماکنون رئیس شورای مرکزی و رهبری جبههی ملی ایران هستم. ثانیا من به گونهای فطری شاعر به دنیا آمدهام. از کودکی و نوجوانی شعر را دوست میداشتم و دلم میخواست شاعر بزرگی در حد استادان متقدم بشوم، بدیهی است که راه این آرزو طولانی و پر مشقت بود و من این راه پر فراز و نشیب را با جدیت و علاقهی بسیار طی کردم، اینک خرسندم که کارم بیحاصل نبوده است. بنابراین من بیش از آنکه اهل سیاست باشم اهل شعر و ادب هستم و شاعر متعالی شدن را کاملا برتر از سیاستمدار مبرز شدن میدانم؛ زیرا شاعر به معنای راستین جاودانی است و سیاستمدار هر چند در زمینهی کارش بسیار برجسته باشد فصلی و زمانی است.البته این عقیدهی من است و نمیخواهم به کسی تحمیل کنم. من برای شعر بیشتر از هر چیز دیگری اهمیت قائل بودم. چندان اعتباری برای سیاست قائل نبودم؛ اما وقتی به تهران مهاجرت کردم، کم وبیش فضای جامعه سیاسی بود من هم بیرون از این فضای ملتهب نبودم. باید بگویم از خیلی وقت پیش از این که به تهران بیایم علائق جدی ادبی و شاعری در من شکل گرفته بود و محفلی هم در همان سال های نوجوانی و اوائل جوانی در خانهی پدری در اصفهان برگزار میکردم. با دوستان همسال دربارهی این مسائل بحث میکردم. همچنین از منظری دیگر، شعر در زندگیام از آنجایی اهمیت بهسزایی پیدا کرد که خانوادهام به این موضوع توجه نشان میداند. همچنین من زیاد تعریف عارف قزوینی را از عمو و پدرم شنیدم. عارف فزوینی در سفرهایی که به اصفهان داشت مگر خانهی عمویام محمدکریمخان نمیرفت. همین صحبتها از یک مرد شاعر بر علاقهی من به شاعری بیشتر از قبل دامن زد. وقتی به تهران آمدم در سال ۱۳۲۱ فضا را سیاستزده یافتم؛ دانشکدهی حقوق محل تحصیلم هم کاملا رنگ سیاسی داشت.روزنامهها و مجلهها یکی پس از دیگری در افق مطبوعات طلوع میکرد و عقیدهها آزادانه در آنها منعکس میشد و تنوع گفتارها و اندیشهها در مسائل سیاسی خاصه برای جوانان جاذبه داشت. من هم به حکم قریحهی ادبی، شعرهایی سیاسی در انتقاد از دیکتاتوری دوران پهلوی، مبارزه با بیگانگان و عوامل سیاست استعماری میسرودم و در جرائد به چاپ میرساندم. چون مورد تحسین و استقبال قرار میگرفت این کار را به گونهی مستمر و جدی دنبال کردم. ادامهی این عمل کم کم مرا به حوزهی سیاست کشانید و در آرزوی یک حزب و جمعیت ملی بودم که با آن ارتباط پیدا کنم. ولی حزبها و تجمعها یا متمایل به چپ بودند یا علاقهمند به راست و هیچکدام مورد پذیرش من نبود. در این ایام حزب توده به تدریج نیرو میگرفت، عدهای از جوانابیتجربه فریب تبلیغات را خورده و به خیال اینکه گردانندگان، این حزب واقعا هوادار کارگران و دلسوز طبقات ضعیف هستند به آن دکهی تزویر اقبال نشان داده و طوق عضویت را به گردن میگرفتند، در حالیکه سران آن حزب دست نشاندهی دولت شوروی بودند و در موارد اختلاف این موضوع را با سیاستهایی که در پیش گرفتند، نشان دادند. در برابر آن حزب ارادهی ملی به ریاست سیدضیاءالدین طباطبایی تشکیل شده شده بود که هوادار سیاست انگلیس بود و حزب عدالت به ریاست علی دشتی که هم ردیف حزب ارادهی ملی به شمار میرفت. در آن اوقات جای یک حزب ملی و مستقل خالی بود که منتسب به سیاستهای خارجی هم نباشد.تا اینکه خوشبختانه به سال ۱۳۲۵ حزب ایران به رهبری عدهای از شخصیتهای پاک، دانشمند و وطنخواه تشکیل گردید که به هیچ سیاست خارجی وابستگی نداشت و صرفا به ایران و مصالح ملی میاندیشید. من با این حزب نزدیک شدم و پس از مدتی همآهنگی قلمی و عقیدتی به عضویتش در آمدم.
جناب ادیب، پس شما هم مانند برخی از نویسندگان و شاعران از راه شعر و ادبیات رفتهاید عملا سر از عرصهی سیاست در آوردید؟!
بله همین طور است. من از همان آبانماه ۱۳۲۸ که جبههی ملی اعلام موجودیت کرد، یکی از هواداران سر سخت جبههی ملی شدم و در پیشبرد هدفهای آن همگامی جدی نشان دادم.حزب ایران هم از همان هنگام به جبههی ملی پیوست. من از سال ۱۳۲۱ که به تهران آمدم و به نشر اشعار میهنی و سیاسی پرداختم موضوع مبارزه با سیاست استعماری و روشهای استبدادی و لزوم اطلاعات کلی را در کشور در شعرهایم منعکس کردم و در اُپرتی که در اصفهان ساختم و در تماشاخانهی اصفهان به روی صحنه رفت. لزوم استیفای حقوق مردم ایران از مخازن زیرزمینی نفت و الحاق بحرین به ایران و مطالبی از این قبیل را مطرح کرده بودم و چون هدفهای جبههی ملی را با آنچه سالها پیش در اشعار من منعکس و منتشر شده بود همسو دیدم به این جهت به گرویدن جبههی ملی را بر خود فرض دانستم و تا امروز پیوند من با این جبهه گسسته نگردیده است. من در تیرماه ۱۳۳۹ که به دعوت روانشاد الهیار صالح با عدهای از وزرا کابینهی دکتر محمد مصدق در منزلش حاضر شدیم ، موضوع کاندیدای نمایندگی شدن ایشان از کاشان مطرح و لزوم مبارزه برای استیفای حققوق ملت ایران مصرح در قانون اساسی عنوان گردید. در جلسهی بعد پیشنهاد نامگذاری برای این جمعیت به میان آمد، قرار شد فعالیت این جمع به نام جبههی ملی ادامه پیدا کند.عدهی حاضر به عنوان پایهگذاران اعضای شورای مرکزی جبههی ملی دوم شناخته شوند.بنابراین من هم در آن جلسه یکی از اعضاء شورا گردیدم. علت دعوت من به آن جلسه که روانشادان؛ باقر کاظمی،غلامحسین صدیقی،نریمان، دکتر مهدی آذر،دکتر سنجابی و عدهای دیگر از این قبیل از سران نهضت ملی حضور داشتند این بود که در موضوع ملی شدن صنعت نفت در همهی جریانها با جبههی ملی همآوایی و طرفداری مینمودم و با اشعار کوبنده و موثرم که هم در جرائد چاپ میشد هم شخصا پشت رادیو قرائت میکردم مبارزه با انگلیسها و لزوم ملی شدن صنعت نفت را مورد تاکید قرار میدادم. – اگر کتاب «یادماندهها» را به دقت بخوانید متوجه میشوید که من چه سهمی در این قضیه داشتهام- هر وقت قرار بود در این قضایا من قصیدهای بخوانم رادیو تهران مرا به عنوان شاعر ملی ایران به شنوندگان معرفی میکرد. از آن تاریخ تاکنون سعی کردهام در جامعه به گونهای رفتار کنم که چه از جهت سیاسی و چه از لحاظ اخلاق اجتماعی و علاقه نسبت به همهی مواریث ملی شایستهی این عنوان فاخر باشم. من به مناسبت رویدادهای سیاسی – ملی در حمایت از محمد مصدق شعرهایی میگفتم.هنگامی دکتر مصدق به لاهه میرفت یا آنهنگام که به آمریکا سفر کرده بود؛ من همهاش مثل سربازی که پشت سنگر نشسته باشد، در پی دفاع از حقوق مردمم بودم.
پس میتوان فعالیت حزبی شما را اینگونه تلقی کرد که در سمت شاعر جبههی ملی فعالیت میکردید درست فهمیدم ؟!
نه. پیش از فعالیت در جبههی ملی و همراهی با نهضت ملی شدن نفت، مردم مرا شاعر ملی خطاب میکردند؛ از سن بیست و شش سالگی در محافل، مردم و همچنین جراید مرا به عنوان شاعر ملی میشناختند. من فورا به ریش نمیگرفتم. من باید در گذر سالها و دههها حثیت شاعر ملی را حفظ میکردم و خودم را لایق این عنوان نشان میدادم، به همین جهت رویهی من هیچوقت تغییر نکرد آن رویهای که هفتاد سال پیش داشتم هنوز هم ادامه دارد تا این عنوان، برازندهی فردی باشد که زندگیاش را وقف اعتلای فرهنگ و نام سرزمینش ایران کرده است و در پی هیچ منفعتی هم نبوده است، بلکه ضررهای بسیاری هم در طول سالها بر جان خریدم به عشق ایران و مردمش و امید آبادی و آرزوی آزادیاش خم بر ابرو نیاوردم. من آن روز را دیر نمیبینم برسد ما شاهد ایرانی آباد و آزاد باشیم. در همهی این سالها هرگز حاضر نشدم از مسیرم منحرف شوم، من همواره طرف مردم را میگرفتم و میگیرم. میگویم همهی اعتبار سیاستمدارها از مردم است. من هم با آن دستگاه مبارزه کردم از سال ۱۳۲۸ فعالیت انتقادی من شروع شد، از آن روزی که محمدرضا شاه با محمد مصدق در افتاد و این مرد پاکباخته و وطن دوست را تبعید کرد تا امروز خواستم صدای مردم باشم. در این دوران بعد انقلاب هم خاموش نبودم هر آنجا که لازم بود به رفتار سیاستمدارها در مقاطع مختلف انتقاد کردم.همچنین از جبههی ملی دوم تا کنون در جبههی ملی فعالیت دارم. جبههی ملی پنجم را خودم تشکیل دادم و الان ۱۸ سال است که رئیس شورای مرکزی جبههی ملی پنجم هستم.
هیچوقت دیداری با محمد مصدق داشتید؟
بله در دورهای جناب دکتر مصدق نماینده مجلس شورای ملی بود. هنوز نسختوزیر نشده بود، من ایشان را در مجلسه ترحیم فرخزاد یک جوانی دیدم که در غائلهای در خراسان کشته شده بود. آن جوان همدرس و دانشگاهی من در دانشکدهی حقوق دانشگاه تهران بود. آن مجلس در سالن آمفی تئاتر دانشکدهی حقوق برگزار شد. جناب دکتر محمد مصدق آمد در صف آخر نشست، علی شایگان هم همراشان بود و من هم کنار ایشان نشستم کوتاه صحبتی در گرفت دربارهی آن جوان هم درس و دانشگاهی ما و در اینباره پرسید.مگر این دیدار اتفاقی، دیگر هیچوقت محمد مصدق را از نزدیک ندیدم.
سالها از آن رویداد کودتای ۲۸ مرداد گذشته، اسناد و مدارک بسیاری هم دربارهی آن رویداد منتشر شده است، اما نظر شما به عنوان یک شاعری که دستی بر آتش داشتید علت سقوط دولت ملی محمد مصدق چه بود؟
انگلیسها و روسها با مصدق سخت مخالف بودند، آمریکا اول مخالف نبود ولی بعد از نسختوزیری «چرچیل» در انگلستان و رئیس جمهوری «آیزنهاور» در آمریکا او هم راه مخالفت در پیش گرفت- زیرا اولا این دو تن در جنگ جهانی دوم همگام بودند و ضمنا به آمریکا قول داده شده بود که در تقسیم سهم نفت جنوب او را مشارکت دهند. انگلیسها از نخستین روز زمامداری دکتر محمد مصدق با او سر عناد و دشمنی داشتند و در صدد بودند تا استقرار کامل نیافته است او را از صحنه سیاست برانند – روسها هم حزب توده را به مخالفت با دکتر مصدق راهنمایی و تقویت میکردند- تا اینکه با استعفای مصدق رویداد سیام تیرماه پیش آمد ولی جانبازی بیشمار هواداران مصدق و کشته شدن عدهای در این حادثه نقشهی بیگانگان را عقیم ساخت و مصدق با گرفتن حکم از شاه دوباره بر مسند نخست وزیری مستقر گردید- انگلیسها بعد هم در هر موضوع کارشکنی میکردند و در مذاکرههای مربوط به نفت هربار پیشنهادی به مصدق میدادند که از نظر حفظ حقوق ملی ایران قابل پذیرش نبود.وقتی با نقشهی انگلیسها و اشارهی شاه مجلس هفدهم که اکثرشان به دسایس شاه انتخاب شده بودند؛ خواستند دولت مصدق را از طریق استیضاخ ساقط کنند و موضوع ملی شدن صنعت نفت را به دست فراموشی بسپارند مصدق ناچار شد با همهی پرسی از ملت بقای یا دولت را استعلام نماید که ملت رای به ماندن دولت و استیضاح با استعفای نمایندگان مجلس منتفی گردید. بعد از این قضایا انگلیسها نقشه کودتا را طراحی کرده و آمریکا را مجری نقشه کردند و سرانجام با پحش مقادیری دلار بین مشتی ارازل و اوباش و سران آنان و همچنین زنان هرجایی کودتای بیست هشت مرداد را راهاندازی کردند که فاجعهای شوم دردناک بود.
بعد از کودتای بیست و هشت مرداد بسیاری از روشنفکران و نویسندگان و شاعران ناامید شد از جمله مهدی اخوانثالث شعرهای متعددی متاثر از این رویداد نوشت ودیگران هم همینطور شما…
بله فرق ما هم با آنها همین بود که بعد از کودتا روحیهی خود را نباختیم. اقدام به تشکیل نهضت مقاومت ملی کردیم و بعد جبههی ملی دوم را به وجود آوردیم. با شاه به عنوان یک اپوزیسیون ملی سرشاخ شدیم و بنای مبارزه را گذاشتیم که اگر گرفتار انشعاب – که کاری هوسناک و بیمنطق بود- نمیشدیم، میتوانستیم شاه را سرجای خود بنشانیم و بسیار از قدرتش بکاهیم. من دربارهی بیست و هشت مرداد چندین قصیدهی موثر و ماندنی سرودهام که در کتاب سرود رهایی چاپ و منتشر شده است، در همان اوقات هم نسخههای خطی آن کم وبیش پراکنده میشد. ترجیعبندی در سوگ درگذشت مصدق سرودم که صدها نسخهی ماشین شدهاش را حزب ملت ایران منتشر کرد و در چندین گردهمآیی خوانده شد.
از شاخصهی شعری شما نگاهی وطنخواهانه است. این نگاه از کجا در شما شکل گرفت چنین نگاهی ناشی از تاثیرپذیری شما از شعر دوران مشروطه است یا علت دیگری دارد؟
سرچشمهی احساسات ملی و میهنی من در درجهی اول از خانواده است. این احساس از پدرم و خانوادهام به من رسید؛ در خانهی ما در کودکی بسیار شاهنامه خوانده میشد. افزون بر مردهای خویشاوند زنهای با سواد هم شاهنامه میخواندند پدرم به شاهنامه و حکیم ابوالقاسم فردوسی نهایت علاقه را داشت و مادرم نیز گاهگاهی فراغت از کار خانه شاهنامه میخواند. گوش دادن به اشعار فردوسی حس میهن دوستی را از اوان کودکی در من به وجود آورد. علاوه بر این پدرم تصنیفهای روانشاد عارف قززوینی را هم دوست میداشت؛ گاهی با نرمه آوازی که داشت برایمان میخواند. این هم در پروراندن احساسات میهنی روی من تاثیر فراوان میکرد. بدیهی است که علاقه به مکتب مشروطه در شعر فارسی و اوضاع و احوال پریشان کشور اقتضاء میکرد که من یک شاعر وطنحواه، میهنی، استقلالطلب و آزادیخواه بار بیایم.