skip to Main Content

چهار هنرمند بازشناخته

در عصر شاه تهماسب صفوی (حک. ۹۳-۹۸۴ ه)

در عصر صفوی چنان که می دانیم کتاب آرایی رواجی فراوان و ارزشی بی اندازه داشته از جمله ارمغان های کرامندی که شاهان و شاهزادگان و بزرگان برای یکدیگر می فرستاده  اند از این گونه کتاب های آراسته به چندین هنر بوده است.

هنرمندان کتاب آرا، مانند کاغذ ساز، رنگ آمیز کاغذ، زرافشان ساز، زرنشان کار، جلد ساز، جدول بند، مذهب، خوش نویس و نگارگر (نقاش) در سطوح گوناگون از پایه و مایه ی هنری، در آن زمان فراوان بوده اند که برخی به مناسبت هایی نامبردار گردیده و برخی دیگر ناشناس مانده اند؛ ما در این جا به نام سه تن از آنان به اختصار اشاره می کنیم که ماخذ آن تذکره ی خلاصه الاشعار تقی الین کاشانی (۹۴۶-۱۰۱۶ ه) در قسمت مربوط به شرح حال شاعران معاصرش نوشته شده است.

از رده ی کاغذ سازان و صحافان چیره دست آن عصر مردی است به نام «ساکنی» که از این کار روزانه ی فرهنگی، روزی خود را به دست می آورده و بسیاری از کتاب ها و سفینه های اشعار مرهون رنج های وی در کاغذسازی و صحّافی و ورّاقی بوده است. او به برکت طبع شعری که داشته و گاهی بیت هایی نیکو از طبعش تراویده است. نامش در تذکره ی خلاصه الاشعار آمده و چند نمونه از گفته هایش یاد شده است از آن جمله:

دل پر از پیکان خون آلود جانان می کنم
دم به دم چون نی ز دل بر می کشم آه حزین
عشق او می ورزم و فکری ندارم از بلا

دانه های لعل در ویرانه پنهان می کنم
چرخ را بر حال خود چون ابر گریان می کنم
من که با نوحم کجا پروای طوفن می کنم

دیگر مولانا «عبدالغفار سالم» که به چندین هنر آراسته بوده است.

نخست این که شاعر بوده و با تخلص «سالم» غزل در مکتب «وقوع» می سروده است. دوم این که موسیقی دان استادی به شمار آمده و در علم ادوار و فنون موسیقی تبحّری کافی داشته، افزون بر این ها نقاش و خوش نویس زبدستی بوده است. وی کتاب های معتبر را به تذهیب مرصَع و خطَ خوش می آراسته و به دوستاران هنر به عنوان ارمغان هایی هدیه می کرده است.

به این ترتیب ما در دو دهه ی اوایل عصر صفوی با نام هنرمندی چنین توانمند و سررشته دار چندین فن آشنا می شویم و به راهنمایی شعرش در تذکره ی یاد شده، پی به هنرهای دیگر او می بریم. امید است که از آثار دیگرش نیز روزی نمونه هایی به دست آوریم. از شعرهای او چند بیت نقل می شود.

کرده ستم چنان که رقیبم شفیع شد

ناز در سرمه من دوش سر غوغا داشت

وه که ما ضبط دل خویش نکردیم اول

دوش دیدم دل دیوانه ی خود را «سالم»

زارم بکش که قتل به از صد ترحَم است
***
نظرش با دگران بود ولی با ما داشت
***
ز آن حریفی که نگه های جنون فرما داشت

بند در گردن و زنجیر جنون در پا داشت

شخصیت سوم «میرهیبت الله قانعی» است که شاعری با قریحه و صاحب اخلاق پسندیده بوده، و در خوش طبعی و خوش فهمی مسلَم و در شعر شناسی کم نظیر به شمار می رفته است. وی افزون بر این در تیراندازی و خوش نویسی از پیش کسوتان و استادان بوده و شاگردانی برجسته در خطَاطی پرورش داده است که از آن جمله شاعر و خوشنویس نامور و توانا «امیر مغزالدین محمد» را می توان نام برد که همواره با شاگردی «قانعی» اظهار سرافرازی و افتخار می کرده است. این چند بیت از و در خلاصه الاشعار نقل شده است.

دگر جانم وداع خانه ی تن می کند امشب

***

که آه آتشینم خانه روشن می کند امشب

تیر آن ابرو کمان در جان من جا کرده است
دور از آن آرام جان خواهم که خطَ نیستی

از دلم ناید که تیرش را ز جان خود کشم
بر سواد هستی و نام و نشان خود کشم

قانعی در سال ۹۸۵ ه رخت به سرای باقی کشید.

و چهارم غیاث الدین نقشبند، از نگارگران و مذهَبان معروف و توانای دوره صفوی است که در عصر شاه عباس اول می زیسته و در کار نقشبندی دارای سلیقه های ممتاز و خوشایند در مکتب اصفهان بوده است و لقب «نقشبند» را از این جهت به او داده اند. وی پس از درگذشت، بسیاری از معاصران را اندوهگین ساخته و فقدان او را ضایعه ی بزرگی برای نقاشی دانسته اند. از آن جمله «میرابوطالب سخی» شعرهای زیر را در مرگ او سروده است که به نقل از «قسمت معاصران» در تذکره ی خلاصه الاشعار ذکر می شود.

شهره ی دوران فرید روزگار
آن که بود از خامه ی سحر آفرین
می خریدند آن که نقش او به جان
بود پیش از خامه ی صورتگرش
عاقبت از نسخه ی هستی بشست
خواهی ار تاریخ او از روی رمز
سازم این مصراع را بر تخته نقش

ثانی مانی «غیاث نقشبند»
دست او را پای در جای بلند
صورت آرایان چین بی چون و چند
صورت «بهزاد» و «مانی» ریشخند
نقش او بافنده ی این نه پرند
در حساب ار نفی نقادش کنند
کرد رخ پنهان «غیاث نقشبند»

محمد اسماعیل نقاش باشی

«محمد اسماعیل نقاش  باشی » برادر آقا نجف و  از  سرآمدان هنر در  عهد قاجاریه است. آثار متنوع او از تابلو و قاب آیینه و قلمدان در عالي ترين سطح هنر قرار دارد تا آنجا كه مي توان گفت در دوران قاجار كمتر كسي توانسته است به مدارج هنري وي دست يابد. وي در مكتب ايراني و فرنگي با چيرگي و مهارت بسيار كار مي كرده چنانچكه در سبك فرنگي ، آداب مسيحيت و مناظر كليسا و چهره راهبان و قدّيسان و كشيشان را با لباس ويژه، به نحو جالب به تصوير كشيده و در شيوه ي ايراني، عالي ترين قلمدان هاي هفت گنبد و جنگي و كياني را از زير خامه سحر آفرين خود بيرون داده است.

محمد اسماعيل در مكتب شمايل سازي نيز كه در عصر قاجار ترقي و رواج داشته، استادي قادر بوده و در داخل قاب آيينه هاي نفيس ، جلدهاي  روغني و قرآن هاي خطي ، تمثال بي مثال حضرت رسول (ص) و حضرت علي (ع) و حسنين (ع) را هر چه نكوتر نگارش مي داده است.

از جمله آثار بي نظير اين استاد، قاب آيينه اي است گران بها كه در آن موضوع ماموريت «خسرو ميرزا» (فرزند كوچك فتحعلي شاه) به روسيه را به منظور عذر خواهي از قتل « گيريبايدف » سفير آن دولت در ايران، ترسيم كرده و پر است از تصاوير مردان ايراني و روسي و مناظر مختلف دل انگيزي كه با قلمي سحار، مراحل گوناگون اين سفر و نيز صورت تزار روسيه و «خسرو ميرزا» و همراهان وي را نشان مي دهد.

شاهكار ديگر يك قلمدان رزمي است كه ميدان جنگِ حكومت مركزي ايران را به سرداري « حسام السلطنه سلطان مراد ميرزا» با « محمد حسن خان سالار» در مشهد به نظر مي رساند در حالي كه بيش هفتصد سوار و پياده را در حال حمله و دفاع با توپ و تفنگ و سلاح هاي سرد نشان مي دهد. در ين صحنه حركات اشخاص كه با خشم و خروش جنگي مردانه كارزار مي كنند به خوبي مجسم شده و ساخت و سازِ پردازيِ آنها در كمال استادي ست . محمد اسماعيل از طرف ناصرالدين شاه به لقب نقاش باشي ملقب بوده است .

بهره گیری ‏از واژه های ساده یا پیوندی که از نظرها دور مانده است

در زبان فارسی بعضی واژه های پیوندی یا ساده خوب وجود دارد که بر اثر هجوم لغت های عربی به قلمرو نثر فارسی که زاییده ی فضل فروشی برخی از نویسندگان سده های اخير بوده، از نظرها دور مانده و منزوی شده است و این امری طبیعی است که وقتی زمانی دراز، رواج گفته ها و نوشته ها بگونه ای باشدکه واژه های معینی بيشتر مورد بهره گیری نویسندگان وگویندگان قرار گیرد الفاظ دیگر دارای همان معانی از انظار پوشیده می ماند و حالت انزوا به خود می گیرد و آنگاه اگر اینگونه واژه های منزوی در سیاق سخن بکار رود در آغاز نا مأنوس به نظر می رسد ولی بی شک، همین کلمات مهجور پس از مدتی بکار رفتن در گفته ها و نوشته ها جای خود را به خوبی باز می کند. و زبانزد این و آن می گردد. در سال های اخیر، این آزمون نسبت به بسیاری از لفظ ها معمول گردیده و دیده شده است که با گذشت کوته زمانی. در زبان ها جاری و بدون هیچ نا آشنائی با ذهن، روائی یافته است. مانند درمانگاه و بیمارستان بجای (مریضخانه) یا تیمارستان بجای (دارالمجانین) یا دستمزد بجای (حق الزحمه).
‏متأسفانه گاهی پس از صرف نظرکردن از یک واژه ی مرکب تازی با این که جانشین فارسی آن وجود داشته یک لغت فرنگی مورد بهره گیری قرار گرفته است مانند (ویزیت دکتر) بجای (حق المقدم طبیب)که در زبان فارسی از دیر باز (پای رنج یا پایمزد پزشک) می گفته اند و بعد فرنگی مآبان آن را به دست فراموشي سپرده اند.
‏یا واژه پیوندی (دامیار) که ازگردونه گفتارها و نوشته های عادی بیرون رفته وکلمه ی صياد عربی یا شکارچی که ترکیبی از فارسی و ترکی می باشد جای آن را گرفته است. ازجمله واژه های ديگر که مهجور مانده است عبارتست از(چشم آویز) به معنی نقاب، (دشیاد) به معنی غیبت و پشت سرکسی حرف زدن و (ایوار) به معنای نزدیک غروب و (دستينه) به معنای نقد و نسیه و امضاء ، (خو گر) به معنی معتاد و بسیارست امثال این گونه لغات كه ‏باید ا‏ز زاویه ی دور افتادگی بیرون آورده شود و در نگارش مطلب ها بکار رود تا کم کم در ذهن ها جایگزین گردد و به گسترش زبان مدد رساند.

سه تن نقاش دوره ی صفوی

در دوران صفوی به جهت شباهت اسمی بین «رضای عباسی» و «علیرضا عباسی» برای عده ای از هنردوستان اشتباه و التباسی رخ داده است و در معرفی پاره ای از آثار آنان ، این شبهات موجب سردرگمی گردیده است.
آنچه به نظر نگارنده ی این سطور می رسد در نتیجه ی کاوشگر ی در آثار این دو هنرمند طراز اول دریافته ام که رضا عباسی و علیرضا عباسی از جهت هنر نقاشی دو شخصیت متمایز و هریک دارای جنبه های هنری ویژه ی خود می باشند .
رضای عباسی که معمولا رقم خود را با یاء کوچک (ء) به صورت «رضاء عباسی» در کنار آثار خود قرار می داده نقاش زبردستی ست که افزون بر مجلس آرایی که معمول زمان بوده است یعنی نقش آفرینی یک موضوع خاص مرکب از اشخاص و اشیای مختلف در یک صحنه ی نقاشی ، در ساختن تک صورت ها و نگاره های دو صورته و سه صورته نیز دارای سبک مشخص و والایی ست که پیش ازو به این شیوه و سیاق سابقه نداشته است خاصه که در برخی از آن ها اندکی از شیوه ی غربی متاثر است درین سبک شاخصیت او مایه ی شهرت و نامبرداری وی گردید و به حدی در توانایی قلم و ارائه ی حرکات و ظرافت های مینیاتوری و رنگ آمیزی خوشایند و سادگی عاری از پیرایه های تکلف آمیز و لطافت کار، خوب از عهده ی برآمده است که در نبوغ هنری مرادف هنرمندان بزرگ جهانی در فن نقاشی

دو نقاش همنام

در میان نگارگران ایران دو تن به نام «علیقلی» نامبردار هستند که هردو از استادان چیره دست زمان خود بوده و آثار ارزشمندی به عالم هنر عرضه کرده اند.
نخستین «علیقلی جبه دار یا جبادار» معروف به «آرنااوت» است که گویا آلبانی تبار ولی پرورش یافته در ایرانست و معاصر «شاه سلیمان» و «شاه ساطانحسین» صفوی ست، او تا اواخر سده ی یازده و اوایل سده ی دوازده می زیسته و به آفریدن آثار هنری می پرداخته است.
وی در مکتب تحول یافته ی صفوی که در دوره ی قاجار به «ایرانی سازی» شهرت یافته جزو پیشگامان و استادان بنام محسوب است و با «محمدزمان» اول معاصر و در سبک نقاشی هماهنگ و هم سلیقه او بوده است. از همزمانان او می توان