دست جدایی
بسى دلشاد از آن بودم كه بودى در كنار من
چو رفتى از كنار من، غم آمد غمگسار من
به پيوند تو خوش بودم، رها از تيغ محنت ها
تو هم از من بُريدى، واى بر احوال زار من
بيا، اى شمع نورافشان، بخند اندر شبستانم
كه بعد از من بگريى، روزگارى بر مزار من
دل زارم ز داغ عشق تو چون لاله شد خونين
بيا اى نوگل خندان، صفا ده لاله زار من
كنار چشمه ها، دامان صحراها، لب جوها
چه شيرين قصه ها دارد به ياد از روزگار من
بتاب اى زهره بر گردون كه دور از طلعت ماهى
تويى تنها انيس و مونس شب هاى تار من
در اين بُستان كه هر گلبرگ پامال خزان گردد
من و دستان سرايى ها كه اين بس يادگار من
به جرم آن كه پابندم به تار موى مُشكينت
خدا را، بيش از اين آتش مزن در پود و تار من
من آن مرغ خوش الحانم كه بَهرِ گل غزل خوانم
تو اى باد خزان، برهم مزن عيش بهار من
« اديبا » من به باغ عاشقى نخلى برومندم
مبادا بشكند دست جدايى شاخسار من