گر حقيقت در جهان بازيچه افسون نبودى
كار رهپويان حق اين گونه ديگرگون نبودى
نغمه سازِ مخالف دلكش و گيرا نمىشد
گر ورق سوزِ غرض ها، دفتر قانون نبودى
خامه اى مى خواست آزاد از گزند حق ستيزان
تانويسد هر چه در افشاى آن مأذون نبودى
قدر و قيمت گر نمى كاهيد از كالاى تقوا
مفسدت را تا بدين حد مشترى افزون نبودى
مى نماندى ماردوش از خودسرى سرها به تنها
گر قيام كاوه و پيكار افريدون نبودى
ظلمت جهل ار نپوشاندى دو چشم تيزبين را
كس به گمراهى بتى را عابد و مفتون نبودى
زنده رود از بهر آبادى نبودى گرمْ تازان
گر ثبات زردكوه و جنبش كارون نبودى
گر نبودى بازوى دشمنشكن ايرانيان را
«مرز ما سِند و فرات و كورش و جيحون نبودى»
آه از آن مصلح نمايان كز پى اصلاح كشور
وعده ها دادند و جز افسانه و افسون نبودى
گر نبودى آشنا با رنگ خون دشت شهامت
لاله ها روييده در دامان اين هامون نبودى
گر نبودى عقده ثروت گرايى مفلسان را
زاهد فرصت طلب اين روزها قارون نبودى
سرد گشتى آتش تابندگى در شعر شيوا
گر ز انفاس اديبان گرم اين كانون نبودى