skip to Main Content

گر حقيقت در جهان بازيچه افسون نبودى
كار ره‏پويان حق اين گونه ديگرگون نبودى
نغمه سازِ مخالف دلكش و گيرا نمى‏شد
گر ورق سوزِ غرض‏ ها، دفتر قانون نبودى
خامه ‏اى مى‏ خواست آزاد از گزند حق ستيزان
تانويسد هر چه در افشاى آن مأذون نبودى
قدر و قيمت گر نمى ‏كاهيد از كالاى تقوا
مفسدت را تا بدين حد مشترى افزون نبودى
مى ‏نماندى ماردوش از خودسرى سرها به تن‏ها
گر قيام كاوه و پيكار افريدون نبودى
ظلمت جهل ار نپوشاندى دو چشم تيزبين را
كس به گمراهى بتى را عابد و مفتون نبودى
زنده رود از بهر آبادى نبودى گرمْ تازان
گر ثبات زردكوه و جنبش كارون نبودى
گر نبودى بازوى دشمن‏شكن ايرانيان را
«مرز ما سِند و فرات و كورش  و جيحون نبودى» 
آه از آن مصلح ‏نمايان كز پى اصلاح كشور
وعده‏ ها دادند و جز افسانه و افسون نبودى
گر نبودى آشنا با رنگ خون دشت شهامت
لاله ‏ها روييده در دامان اين هامون نبودى
گر نبودى عقده ثروت گرايى مفلسان را
زاهد فرصت طلب اين روزها قارون نبودى
سرد گشتى آتش تابندگى در شعر شيوا
گر ز انفاس اديبان گرم اين كانون نبودى

 

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.