در ۱۴ اسفندماه ۱۳۶۹ قصيده زير بر سر آرامگاه روانشاد
دكتر محمد مصدق خوانده شد.
درود باد ز من جمع حقگزاران را
كه جمله قدرشناسند نامداران را
درود باد بر آنان كه حق شناسانند
به راه مصلحت قوم جانسپاران را
سلام باد بر آنان كه توتيا سازند
به ديده گَردِ تكاپوى تكسواران را
به خادمان وطن شايد اركنيم اقبال
كه قبلهگاه اميدند دلفگاران را
در آن ديار كه آيين حقگزارى نيست
طمع مدار ظهورِ اثر گذاران را
به كارنامه هستى ستودهاند بسى
گزيده شيوه و رسم ستودهكاران را
جهاد در ره حق كن كه كس به دارِ جهان
زِياد مىنبرد نام «سربداران» را
***
كسى كه خفته درين خاك، قهرمان مرديست
كه باز ديده به خود چشم روزگاران را
چو حقِّ ناس لگدكوب بَرده جويان ديد
به جنب و جوش برانگيخت بُردباران را
بِه رغمِ سلطه بيگانگان علم برداشت
كه تاگريز دهد جِيش نابكاران را
به گِردِ نادره گنجينههاى زرِّ سياه
به گُرز ده منه سركوفت گَرزهماران را
به عزم و همت رويين، به زينهار آورد
بلند صخره ی سرسختِ كوهساران را
چو ديد ثروت ما را كه خوان يغما شد
برانْد از سر اين سفره مفتخواران را
عنان سلطه گرفت از شه آن زمان كه نبود
به غير سلطهگرى رسم، شهرياران را
ره مبارزه پيمود با هدايت عقل
كه غير ازين نبرازَد خِردمداران را
به سعىِ خلق در ايران زمين پديد آورد
صفاى گلشن و سرسبزى بهاران را
سرود خوانِ وطن كرد و نغمه سنج قيام
به باغِ رادى و مردانگى هزاران را
بِسان رعدِ خروشان «مصدّق» از ايثار
به سبزه زار وطن داد فيضِ باران را
خداش اجر دهاد از كمال رحمت خويش
كه بود مايه ی امّيد اميدواران را
روا بود كه نمايد درودْ بارانش
«اديب» كآمده همگام، جمله ياران را