skip to Main Content
به فتنه بار زماني كه دور خذلان بودفراخناي وطن، پايكوب عدوان بود
به عهد چيرگي تازيان كه از بيدادز تازيانه نوازش نصيب ابدان بود
هنر به گونۀ آسيب ديده برگ ِ خزانوطن به هيئت آفت رسيده بستان بود
نه هيچ نام و نشاني زفرّ وجاه كياننه هيچ تاب و تواني به ملك ساسان بود
نه زادگاه ِ مهان را، ستبر پي ِ ديوارنه بارگاه شهان را بلند ايوان بود
« زبان پهلوي» از كينه جويي اغياربرون كشيده ز كام گزيده گويان بود
وزين طريق، گرامي زبان نغز«دري»به كوره راه عدم رهسپار فقدان بود
بلند كاخ كهن دودمان ساسانيمقام تازي سرگشته دربيابان بود
سخن ز تازي اگر رفت تا نپنداريكه قصد ما سخن از رهبران ايمان بود
كه در قلمرو اسلام رشته هاي اموربه دست خيره سري چند، نامسلمان بود
گروه باديه پيمان ديو سيرت راطريقتي به خلاف رضاي يزدان بود
به هر ديار ستمكاره حاكمي مأموربنا به حكم اميري ز«آل مروان» بود
هرآنچه مكتب اسلام كرده بُد تعليم‌؛سياق كردۂ اينان نه درخور آن بود
برادري و مساوات همچون زُهد وصلاحنهان به گوشۀ غفلتسراي نيسان بود
تعصّبات نژادي و جور و خودكاميز كينه توزي تازي در اوج طغيان بود
زجور ِ بيمَر«مروانيان» درايرانشهرشكايت از در ِ«لاهور» تا «مريوان» بود
وزان سبب به سرآمد ز ِ «آل ِمروان» روزكه ظلم در ره ظلمت هماره پويان بود
سپس به دولت «عباسيان» كه بنيادشبه سعي وهمت نام آوران ِ «ايران» بود
ازآنچه برسر«بومسلم» خراسان رفتسياهكاري «عباسيان» نمايان بود
خلافت ارچه شكوه از صدور«برمك» يافتخليفه را به خلافش صدور فرمان بود
چو شد به تجربه روشن كه عهد «عباسي»سياهگونه تر از روزگار ِ «مروان» بود
قوام نهضت ايران ز بهر استقلالپس ازقيام «خراسان» به «زابلستان» بود
غريو ِ«نهضت ملي» كزين دو سامان خاستز فرّ دودۀ «صفار» و «آل سامان» بود
چو هر تكامل و خيزش ز شاعران گوياستزبان وحدت ملي زبان ايشان بود
گهي كه دورة «نصربن احمد» آمد پيشزبان گشاده يكي شاعر سخندان بود
به پاسداري شيرين زبان شعر دريبه باغ ملك يكي بلبل خوش الحان بود
به عهد او كه زسرحد«پارس» تا به «خجند»نشاط بود و فرح بود و داد واحسان بود
به شعر پارسي آن كس كه روح تازه دميدنخست «رودكي» آن شاعرخراسان بود
همان سخنور نامي كه نام والايشبه كارنامۀ دانش بزرگ عنوان بود
خجسته شاعر ايران زمين مهین استادكه شعراو سند افتخار دوران بود
به تركتازِ هنر، شهسوار قاهر گشتبه پهن دشت سخن، يكه تاز ِ ميدان بود
ز شعر نغز دري، طرفه داستانها داشت«سرود گويان گفتي هزار دستان» بود
بدانگهي كه وي آهنگ شعر گفتن كردبدست كردن۱ساز ِ سخن، نه آسان بود
هزار سال ازين پيش مشكلات سخنكنونكه چندين باشد، هزار چندان بود
چگونه وصف توانم؟ بلند نامي راكه پايۀ سخنش برفراز ِ كيوان بود
نيوشم از بُن ِ دندان، سروده هاش كه گفت«مرا بسود وفروريخت هرچه دندان بود»۲
رواست گر«پدر شعر فارسي» خوانيشكه زادگاه ورا، ره به صدر ايوان بود
نماند با صره اش را توان ديدن ليكبديد هرچه ز چشم بصير، پنهان بود
روان رودكي اندر بهشت خرم بادكزو ديار ادب، رشك باغ رضوان بود
به روح پاك و بلندش درور باد درودكه شعر او به تن نظم پارسي جان بود
درين زمان چه سرايم ز دير باز چو گفت«كسائي» آنكه به گيتي عديل ۳ سحبان بود
« به عهد دولت سامانيان و بلعميان؛چنين نبود جهان با نهاد و سامان بود»
«اديب» را بود اين چامه نزد آن استاد
چنانكه گوهر غلطان به پيش عُمّان بود

۱ – به دست كردن = تحصيل كردن

۲ – از رودكي است

۳ – عديل = همانند

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.