skip to Main Content
روزگار آينده

چو گردد هوا صافى از تيره دود

 شود نور باران سپهر كبود

فرو خسبد اين گَرد و گردد به باغ

 ز فّواره خاك چمن مُشك سود

به بار آيد آن مينوُى شاخسار

 كه بر گلشن افزود زيب و نمود

به بزم اندرون چنگى خوشنواز

 همى سر دهد آريايى سرود

به باغ اندرون، بلبل نغمه سنج

 بنالد چو در بزمگه چنگ و رود

شكوفا شود فرّ و فرهنگ و نام

 ز بُن برفتد بيخ هر ناستود

عروس هنر جامه پوشد به تن

 ز زريّنه تار و ز سيمينه پود

تباهى هويدا شود ديردير

 روايى نمايان شود زود زود

نه گنج آكند هركه نابرده رنج

 نه غم پرورد هر كه ناكرده سود

ببالد همى «كاويانى درفش»

 سران را به پيشش سرآيد فرود

نباشند رادان و گندآوران

 پريشان ز تيمار بود و نبود

ز بيداد دونان نباشد نهان

 به دل‏ها دو صد عقده ناگشود

به ايران بنازد وطنخواهْ مرد

 چنان‏چون «سپاهان» كه ‏بر«زنده ‏رود»

شود رهنمون ايزدى راه و رسم

 شود مايه‏ ور «احمدى» رهنمود

به بار آيد آيين «شيرخداى»

 به كام جوانمرد رنج آزمود

سبك خيزْ مردان فرخ سرشت

 نشينند با هم به گفت و شنود

شود سر به سر كشور  آبادْمرز

 ز لنگرگه «لنگه» تا «لَنگِرود»

در آن روزگاران فرخنده فال

 كه دور از بدى‏ ها توانى غُنود

سزد گر هر ايرانى پاكزاد

 به ملّت گرايان فرستد درود

بر آنان كه در پاس ايران، «اديب»

 نهادند از خويشتن يادبود

مهرماه ۱۳۶۷