skip to Main Content
  • شعر

عاقبت قذافي آن اهريمن خونخوار رفت

حاكمي جبار بود آن حاكم جبار رفت

« ليبي» از لوث وجودش پاك شد با رنگ خون

خون آزادي پرستان كز در و ديوار رفت

خون ابناي وطن را ريخت با لبخند كبر

عاقبت گريان و ترسان آن سيه كردار رفت

درد خون آشاميش بيمار و مجنون كرده بود

شكْر يزدان را ، كه آن ديوانه ي بيمار رفت

لذّتي مستانه مي برد از بسي كشتار خلق

آن سيه مست تبه خو ، عامل كشتار رفت

نفت كشور را به يغما داد و قدرت را خريد

آبرو بفروخت وينك خوار و بي مقدار رفت

كرد جاري سيل خون از بي گناهان دلير

عاقبت در كام اين سيل خروشان خوار رفت

مدّت چل سال و افزون كوس قدرت مي نواخت

ديدي آخر آن تهي مغزِ سبك رفتار رفت

كرّ و فرّي داشت در پيكار با آزادگان

ليك با ننگ شكست از عرصه ي پيكار رفت

يك جهان زر داد و با اصرار دوزخ را خريد

در پی فحشا برون از پرده ی اسرار رفت

کشت از اولاد وطن چندین هزارازمردوزن

لاجرم از هرکران با لعنت بسیـــار رفت

بود سالار سپاهی از خدا برگشتگـــــان

راست در قعر جهنم آن سپه سالار رفت

ننگ بار آورد ولعنت در تواریخ عـــــرب

رهبری گم کرده ره بودوبه ننگ وعاررفت

هرکه بامردم ستیزدخون خودریزد ادیب

عاقبت گویندشکرحق که آن خونخواررفت

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.