ياد كرد از ما به نيكى يار و ما را شاد كرد
راستى يادش به خير آن كس كه ما را ياد كرد
شد فراموشم غم عالم، چو يادم كرد دوست
ياد باد آن مهربان يارى كه ما را شاد كرد
از غم و رنج اسيرى، خاطرش آزاد باد
هر كه مرغ خسته اى را از قفس آزاد كرد
رو به دست آور دلى، تا حق به دست آرد دلت
خانه اش آباد، آن كو خانه اى آباد كرد
يافتم در كار صنعت، نكته اى نغز و لطيف
ز آن حكايتها كه لطف خامه استاد كرد
دانى از دون فطرتى شيرويه با خسرو چه كرد؟
آن چه خسرو از ره تزوير، با فرهاد كرد
بود سيرِ اختران را بى تفاوت در مسير
آن چه بيداد مُغل با خطّه بغداد كرد
از خروش رعد، بر طرف افق دريافتم
كآسمان از دست خوى زشت خود فرياد كرد
بر درش بنوشت، كاينجا دار استقرار نيست
آن كه اين دير كهن را از ازل بنياد كرد
خواند با آهنگ خوش، خواننده اى شعر اديب
با چنان شورى كه در بزم سخن، بيداد كرد