مرو، كز رفتنت در شهر جانم فتنهها خيزد
شرار از سنگفرش خاطرم سوى هوا خيزد
مرو، كز رفتنت هر لحظه از پس كوچههاى غم
به گوش من شبانگه بانگ شبگرد بلاخيزد
به كوهستان غم مپسند، كز سنگين دلىهايت
صداى هاىهاى گريهام از صخرهها خيزد
وفا كن اى فروغ دل، كه در مهر آفرينىها
فروغ جان، ز مهر افزايد و مهر از وفا خيزد
مكن با من به جز يارى، كز اين مشرب صفا زايد
مجو با من ستمكارى، كز اين معبر جفا خيزد
به گلگشت وفادارى. بيا با ما صفايى كن
كز اين گلزارِ جان پرور همه لطف و صفا خيزد
نه تنها ناله عشّاق، شورافكن به محفلهاست
كه در دشت از نى چوپان، بسى شور و نوا خيزد
به هر دارو مشو راغب اگر همدرد عشّاقى
كه در درمانگه دلها، گهى درد از دوا خيزد
اديبا، از غزل، باغى به روى دوستان بگشا
كه ياران را نشاط دل ز باغ دلگشا خيزد