فردوسی شاعر بزرگ ملی
فردوسى، شاعر بزرگ ملى
اگر بتوان براى يك شاعر يا نويسنده آثار او را در آينه معرفت دانست و درباره منشها و روشهاى او به داورى نشست، «فردوسى» را مىتوان حكيمى انديشه كوش و شاعرى پرجوش و خروش يافت كه خردمندى و دلاورى را در وجود خود پرورانده است. آهنگ سخن او در حاليكه با فرهنگى متعالى آميخته است نماينده مردانگى و فرزانگى مردى هدفمند و دلير و با صلابت است كه به اقتضاى اين منش توانسته است حماسه هاى ملى ما را به گونهاى شايسته گيرا، جذاب، دلنشين و هيجانانگيز به پهنه نمايش درآورد.
برگزيدن بحر متقارت براى سرودن اشعار حماسى و ايجاد گرم تازى در پهنه كارزار بهترين دليل ذوق سليم و روحيه سلحشورانه وى بوده كه در اداى مقصودش بسيار كارساز افتاده چنان كه گويى اين بحر با ويژگى هاى خود كه مىتواند سخن را با سرشتى برترى جويانه و عظمت آيين عرضه كند براى حماسه سرايى و برانگيختن عواطف ملى و تمنيات پيروزى طلب به وجود آمده است.
نخستين گام فردوسى در پيشبرد هدف و سير به سرمنزل مقصود همين گزينش بحر متقارب است كه سرودن شعر در اين بحر اگر در پايه هاى نازل باشد آسان ولى در مراتب بالا و طراز اول بسيار دشوار مى باشد. ويژگى اين وزن براى حصول بالادستى و فرازپويى شعر، يكى تنظيم آهنگ سلحشورانه و گزينش زيباترين واژه ها و تلفيق آنها است و بيشترين استفاده از واژه هاى فارسى است كه جامهاى برازنده بر اندام آنست. با در نظر گرفتن اين جهات ذكر رويدادها از جزئى و كلى در اين بحر كه با قيد بالا بودن سطح بيان و انگيزش آهنگ توأم است كارى سخت مى باشد و از اين رو مى توان نتيجه گرفت كه به پايان رساندن شاهنامه با حفظ اين قيود يك معجزه ادبى بوده است.
هرچند درين گزينش «دقيقى» پيشگام فردوسى بوده است ولى دنباله گيرى سبك او دليل روشن انديشى وى در انتخاب وزن حماسى متقارب و رعايت ويژگى هاى آنست. فردوسى در كتاب سترگ خود اسطوره هاى قومى و حماسه هاى ملى و داستانهاى تاريخى را يكجا گرد آورده و بدون اينكه در هيچ قسمت عنان سخن را به وادى سستى كشانده باشد اثر فناناپذير خود را به عنوان ضامن حيات ملى و هويت تاريخى به دست ما سپرده است. براى هيچ يك از حماسه سرايان جهان و ايران چنين توفيقى دست نداده و اين پوشش ِ مطرّز، با افتخار، تنها بر اندام فردوسى راست آمده است. اساسا زبان فردوسى زبان برترى جويى و مفاخرت طلبى است و در اين هدف تماميت خواه است چنان كه درباره هنر و گهر كه نسبت به هر يك نظر مثبت دارد معتقد است كه يكى بدون ديگرى ناقص و ناساز خواهد بود و پسنديده تر آن است كه كسى هم هنرمند و هم نژاده باشد.
مفاخرت و خودستايى هاى رستم و اسفنديار در جنگ، كه نماينده تفكر فردوسى است نشان مىدهد كه دو پهلوان بزرگ هم به نياكان خود مىنازند و هم به قهرمانىهاى خويش تكيه مىكنند.
شاهنامه الهام بخش ميهن پرستى و رادمردى و فضيلت پرورى است و فردوسى نماد سجايا و صفاتى است كه هر ايرانى پاكدل بايد از او پيروى كند. آنچه فردوسى در شاهنامه از اوصاف گُردان ِ شيرافكن و پهلوانان لشكرشكن به رشته نظم كشيده در طى سده هاى متمادى نيروبخش روحيه وطنخواهى و كشور بانى ايرانيان بوده و در گيراگير مصائب تاريخى درس تحمل و بردبارى و نوخيزى و شكست ناپذيرى را به آنان آموخته است. فردوسى در هنگامه پيكارهاى ميدانى و نبردهاى خونين، زمانى كه چكاچاك شمشير يلان و گُردان، گوشها را مى آكند لحنى خروشناك و دشمن ستيز دارد ولى آنجا كه به حكمت سرايى و تعليم منشهاى يزدانى لب مى گشايد سخنش بيان معلم اخلاق را فرياد مى آورد.
كيست كه وقتى فردوسى صحنه جنگ را با سپاه ِ گُردان پيل افكن و يلان تيغزن مى آرايد و در پاس شرافت ملى نيزه ها و شمشيرها به كار مى افتند، زير تأثير آهنرباى شعر شاهنامه به شجاعت و دليرى نگرود و خون حميت و شهامت در رگهايش به جوش نيايد؟
كيست كه وقتى در جنگ «رستم و اشكبوس»، رستم با آن غرور پهلوانى و اعتماد به نفس پياده به جنگ بزرگترين قهرمان كوشانى مى رود و با آن خونسردى بر خرده گيرى و خودستايى اشكبوس پوزخند مى زند و به يك دو تير اسب را در كنار صاحب اسب به خاك هلاك مى افكند احساس غرور نكند و بر فردوسى كه آراينده اين گيرودار است درود نفرستند؟
كيست كه وقتى در جنگ «پشن»، «گيوِ» قهرمان را مى نگرد كه با شجاعت و دلاورى ِ كمنظيرى در ميان گرد ِ غليظ برخاسته در ميدان جنگ از چپ و راست شمشير مى زند و زخم مى خورد و چون غرنده شيرى سرداران و سربازان را به دشمن كوبى فرا مى خواند، شور ظفرمندى و وطندارى را در خود بيدار نيابد و چكيده هاى كلك و طبع فردوسى را به ستايش ننشيند؟
كيست كه وقتى در شاهنامه «بهرام» را مى بيند كه براى جستن تازيانه گم كرده خود كه نامش بر آن نقش بسته است شباهنگام يكه و تنها به ميدان هراسناك و پر از تشويش جنگ باز مى گردد و پس از يافتن تازيانه با پهلوانان تورانى هم نبرد مى شود و پس از چندى ستيز و آويز به دست «تژاو» ترك كشته مى شود، آواى كيست كه بر اين نام دوستى و حيثيت پرستى آفرين نگويد و اين درس را از شاهنامه نياموزد؟
درباره فردوسى و گرانمايگى وى در گام زدنهاى بلندش در پهنه نوزايى و بازشناسى هويت ايرانى و پاسدارى از زبان شيرين پارسى بسيار گفتهاند و دامنه چنين گفتارى چنان گسترده و فراخ است كه هرچه به نگارش درآيد هنوز جاى خالى باقى است. به يك سخن مى توان گفت وجود فردوسى و زمانْ يافتن او براى به سامان رساندن نظم شاهنامه بىگمان اعجازى را ماند كه به يارى پروردگار در جهت نگهدارى ايران و حفظ روحيه ايرانيان از دستبرد ضعف و زبونى به ظهور پيوسته است.
چنان كه اگر شاهنامه نبود هيچ پديدهاى نمى توانست جاى آن را پر كند و چنين تأثيرگذار باشد. شاهنامه فردوسى به تنهايى از همه مآثر ملى بيشتر و بهتر توانسته است در زنده نگهداشتن نام و نشان ايرانى و دميدن روح مردانگى و جوانمردى و شهامت در مردم اين مرز و بوم مؤثر واقع گردد و يكپارچگى و استقلال كشور را تضمين نمايد.
حمله تازيان به ايران كه با كشتار و غارت و به بند كشيدن زنان و كودكان همراه بود و يك كشور توانمند و پرصلابت را در برابر يك عده ناآگاه از تمدن و كشوردارى به شكست كشانيد. پيشامدى نبود كه از ياد همزمانان آن رويداد بزرگ برود و هرگز اين سرافكندگى را تاب آورند، به ويژه آنكه رفتار ستيزه جويانه پيروزمندان عقده ناك و كينه توز كه حقارت و بندگى را بر دوش احساسات ايرانيان غيرتمند بار مى كرد نيز چيزى نبود كه واكنشهاى گوناگون را در پى نداشته باشد. قيامهاى مردانه قهرمانانى چون «ابومسلم خراسانى، بابك خرمدين، مازيار، مقنع و استاد سيس» و نهضت شعوبيه و حتى حكومت «صفاريان و سامانيان» هرچند درخشان و نازش خيز و اميدواركننده بود اما ناخشنودانه هيچ يك نتوانست براى كيان ايران و ايرانى اثرى پايدار پديد آورد و با شناساندن پيشينه اين ملت باستانى به گونه اى مؤثر و فراگير زمينه را براى برون راندن سياست مستكبرانه تازيان و غلامان سرورى يافته آنها فراهم نمايد و در همه اعصار دست اندازان به اين آب و خاك را محكوم به ناكامى سازد.
شيوه دگرگون ناشدنى تازيان آن بود كه به هر ديارى دست مى يافتند فرهنگ بومى آنجا را از ميان برمى داشتند و زبان مردمش را به عربى برمى گرداندند تا موجبات فراموشى گذشته آنان را فراهم آورند. در ايران ما هم چنين انديشه ناروايى را در سر مى پرورانده، كارهايى از اين دست را پى مى گرفتند ولى در همه جا موفق شدند جز در اين سرزمين اهورايى كه خوشبختانه به مقصود خود نرسيدند.
۱ـ نقش فردوسى در تجديد حيات ملى:
فردوسى كه بر ستيغ شكوهمند ايراندوستى و ملتگرايى عقاب آسا آشيانه داشت از پيروزى تازيان و خوارمايگى شرم آورى كه به ايرانيان تحميل گشته بود خونين دل مى نمود و اين نكته را تا حدى مى توان از پيام «رستم فرخزاد» به برادرش كه مطالب آن سروده اين شاعر است دريافت به اين جهت در برابر چنين دلشكستگى و اندوهناكى ژرف راهى بهتر از اين نيافت كه:
۱ـ با حماسه سرايى و ذكر سرگذشت پهلوانان دلير و شهرياران جهانگير ايران روزگار سرورى و سرافرازى و گرانمايگى را آيينه وار فراروى ايرانيان بازنهد و آنان را كه در اثر تركتازى ِ تازيان از پيشينه پرافتخار خودناآگاه مانده بودند به بازيافت آن سرافرازى ها فراخوانَد و به بيرون افكندن بيگانگان و نفوذ آنها برانگيزد.
۲ـ زبان فارسى را كه كماكم مى رفت تا جاى خود را به زبان عربى بدهد از دستبرد تازيان باز رهانَد و در اين راه نه تنها به پاسداريش بسنده نكند بلكه در گسترش آن از تركيب سازىهاى زيبا و طرح اصطلاحات و كنايات و آرايه هاى ادبى در سياق سخن پارسى بكوشد و گوهرهاى پربها و درخشانى را از واژه هاى زيبا و دلپسند در درياى وزن متقارب به معرض تماشا درآورد.
۳ـ فرهنگ ديرپاى ايرانيان را كه پابندان دوام و ماندگارى اين ملت ديرينه سال است و پيشينگى ايرانيان را در شهرنشينى و مدنيت و آگاهى از دانشهاى گوناگون نشان مى دهد به زبان شعر بازگويد و اعلام كند كه نخستين ملتى كه از ديرباز به معارف بشرى دست يافته و در يكتاپرستى و دبيرى و نجوم و پزشكى و مهندسى و گاهشمارى و غيره به فرازمندى رسيده است ايرانياناند.
۴ـ آنچه گفتنى است اين است كه پس از شكست شمشير در برابر شمشير، فردوسى به اين نكته پرداخت كه براى پيروزى بر دشمنان مليت و استقلال ايران بايد به جاى سلاح برنده يعنى «شمشير» به سلاح رونده يعنى «قلم» دست يازيد و به اين دستاويز شاهد پيروزى را در آغوش گرفت، از اينرو آهنگ آن كرد تا شاهنامه منثور گردآورى شده به پايمردى «ابومنصور محمد بن عبدالرزاق توسى» را با افزوده هايى كه از زبان موبدان و پيران پارسى نژاد پارسا شنيده بود به نظم درآورد و براى اين كار وزنى را براى شعر خود برگزيند كه توانبخش و جانمايه حماسه سرايى است. فردوسى در اين نامه نامدار هرچه در گنجينه خيال و آيينه تصور و در معرض ديد و علم و توجه و آزمايش بوده است از فرهنگ و اخلاق، دين و آيين آداب تربيت گفتگو و نشست و برخاست، پيكار و آشتى، بزم و رزم، نام دوستى و خودستايى، روانشناسى و روانكاوى، خواستگارى و زناشويى و آلات جنگ و كاربرد آنها همه و همه را در جاى خود ياد كرده و به خواننده دقيق و مستعد آموخته است.
فردوسى حس ميهن دوستى و ملت پرورى را كه پس از چندين قرن يعنى از اواخر قرن ۱۸ در مغرب زمين مفهوم راستينش را يافت در هزار سال پيش عنوان كرد و اصولاً انگيزه او در سرودن شاهنامه جوشش همين احساس و عاطفه بوده است و بس. او خواسته است واژه «ايران» را كه پس از سيصد و چهل سال از يادها رفته و كلمه «عجم» به قول عربها يعنى «گُنگ» جاى آن را گرفته بود زنده كند و حدود جغرافيايى آن را بازنمايد. دين و آيين قديمش را ذكر كند و در عين اين كه هر استانى با استاندارى به قدرت يك شهريار كوچك اداره مى شود همه را فرمانبردار پايتخت يا «ايرانشهر» شناسانده وحدت ملى ايرانيان را به اين شيوه عنوان نمايد و بگويد اين مجموعه ميهن است كه بايد به آن عشق ورزيد و در راهش جانفشانى كرد.
۲ـ اهميت دين و اخلاق نزد فردوسى:
براى فردوسى باز نمودن اين حقيقت كه آييندارى و دين پژوهشى پيش از اسلام هم مورد اعتناى ايرانيان بوده و جايگاه ويژه و پراهميتى داشته است در ضمن اشعار حماسى خود و در نبردهاى پهلوانى جابه جا از پناهندگى به درگاه خدا و يارى جستن از يزدان براى پيروزى بر هماوردان ياد مى كند و به اندازهاى در اين خداخوانى و يزدان پناهى پيش مى رود كه شاهنامه را از پديده زمينى به يك كتاب آسمانى نزديك مى كند و اين از جهتى براى آن است كه به عربها بفهماند كه دين اسلام را براى كسانى نياوردهاند كه از نماز و روزه و بهشت و دوزخ و روز رستاخيز و پل صراط و فرشتگان و اهريمنان «شياطين» بى خبر بوده و در بى دينى و خداناشناسى به سر مى برده اند. بلكه به حكم يكتاپرستى و آيين مزديسنايى با همه اين آداب آشنا بوده اند.
۳ـ زبان و سبك سخن فردوسى:
زبان فردوسى در ذكر احوال پهلوانان و شاهنشاهان و كاركردشان، در عين والايى و شكوه، زبانى خودمانى و مأنوس است. بدين معنا كه قهرمانان شاهنامه از آدميان برگزيدهاند كه به زبان امروز و نادشوار و اوضاع و احوالى آشنا به ذهن سخن مى گويند. شاعر ملى ما رويدادها را به گونه اى دلنشين و خوشايند واگويه مى كند كه گويى دوران رخدادهايى كه مورد گزارش قرار گرفته به زمان ما نزديك است و اين ويژگى در هيچ يك از اسطوره سازى ها و حماسه سرايى هاى جهان از جمله «اديسه و ايلياد» (هُمر) ماننده ندارد. فردوسى براى نشان دادن اين كه «جهان پهلوان» ايرانى كيست و داراى چه ويژگى هاى اخلاقى است از «رستم» نمادى مى سازد كه به واقعيت نزديك است. او را به عنوان انسانى برترمنش و زورمند و جوانمرد مى شناساند كه جز در راه خير و پيكار از زور ِ بازوى پهلوانى خود بهره نمى گيرد ولى در عين حال از ضعفها و كاستى هايى هم بركنار نيست، هرچند در برابر نيكو منشى هايش درخور چشم پوشى است. اين نمادى است درخور احترام و در بسيارى از جهات مى تواند معيار انسانى توانمند و قهرمان قرار گيرد.
شاهنامه فردوسى براى پژوهش درباره جامعه شناسى، آموزش و پرورش، تدبير مملكتدارى، آموزندگى هاى اجتماعى، روانشناسى، انديشه هاى فلسفى، عشق و دلدادگى و نكته دانى هاى گوناگون در شئون زندگى، به حدى گسترده دامن است كه سالها مى توان با شاهنامه به سر برد و در كار تحقيق و دانايى از آن بهره بردارى كرد.
فردوسى شاعرى است خردگرا و آزاده كيش و هر مطلبى را با ترازوى خرد مى سنجد و آزادى را حق طبيعى و مسلم انسانى مى داند. بنابراين در هر برخورد مخالفت آميزى كه با آزادى بشود برآشفته مى شود و بر آن مى تازد. در كار كشوردارى معتقد به عدالت و آسودگى و آزادى ملت است و هر پادشاهى را كه برخلاف آن رفتار مى كند به ناسزاوار بودن محكوم مى نمايد و قيام مردم را در برابر زورگويى هاى وى تجويز مى كند و به همين قياس فرمانرواى دادگر و مردم دوست را به چشم احترام مى نگرد و از او به خوبى نام مى برد.
شعر فردوسى از جهت هنر ادبى در چنان شيوه اى از بلندپايگى قرار دارد و داراى چنان آهنگ و حالت مردانه اى است كه تاكنون هيچ شاعرى در بحر متقارب و سبك حماسه سرايى به پايگاه او نرسيده و جاذبه تأثير آن را در روح ايرانى نداشته است. در كتاب بزرگ شاهنامه ابيات سست غير از آنچه بدان بستهاند چنان كم است كه چيرگى ويژه شاعر را در گزينش واژه ها و به هم پيوستن آنها و رعايت شيوايى و رسايى سخن در حد برتر از وصف نشان مى دهد و شايد همان گونه كه خود گفته است بيش از پانصد بيت سست در سراسر شاهنامه پيدا نتوان كرد. لحن سخن فردوسى راست پيوندى ِ سخنش را با مورد گفتارش نيك مى نماياند چنان كه در جاى غضب و برآشفتگى آهنگى مناسب آن و در محل شادى و خرسندى آوايى موافق اين دارد و همين گونه است در مقام نكوهش يا پند و اندرز و پرسش و پاسخ يا خودستايى و تواضع كه در هر يك طرز بيان خود را حفظ مى نمايد.
۴ـ ايثار فردوسى:
درباره فردوسى اين نيز گفتنى است كه گذشت و ايثار او در راه پاسدارى از زبان پارسى و فرهنگ ديرينه ملت ايران بيرون از تاب و توان عادى است. سى سال تمام از درآمد ِ كشت و كار خود، خوردن، پوشيدن و همه روزان و شبان را صرف به پايان آوردن اين اثر گران سنگ و دشوار كردن، كارى است كارستان و بردبارى و حوصله و پشتكارى مى خواهد كه از توان بشر عادى خارج است، خاصه اين كه سرگذشتها را با هم به نظم دلپذير درآوردن و پاىبند به حفظ صحت گزارش و بلندپايگى سخن بودن كارى توان فرساست و اين را كسانى دانند كه اندكى از آن را آزموده باشند. اين كه گاهى پرسيده مى شود كه فردوسى پيش از آغاز كردن به تصنيف شاهنامه چه مى كرده است؟ پاسخ آن است كه شغل نياكان وى كشاورزى به شيوه خرده مالكى بود و خود او نيز با همين كار، معاش خويش را تأمين مى نموده و در ضمن به كسب دانش هاى معمول زمان با ژرف بينى هرچه بيشتر سرگرم بوده است چنان كه از اشعار شاهنامه پيدا است او مردى حكيم و دانشمند به شمار مى رفته و سابقه اى دراز در سخن سنجى داشته است زيرا بدون گذشته ممتد در تحصيل دانش و سخنورى ابياتى چنان بلند و قوى مايه گفتن امكان پذير نيست. ناخشنودانه آنچه فردوسى پيش از شاهنامه سروده است به دست ما نرسيده و دستخوش تند باد حوادث گرديده است.
۵ ـ هدف نهايى فردوسى مادى نبوده است:
مطلب ديگرى كه درباره شاعر بزرگ ما شايسته گفتن است اين است كه آن بزرگوار در سرودن شاهنامه هرگز نظر مادى نداشته و جز عشق به ميهن انگيزه ديگرى نمى توانسته است او را به اين كار سترگ برانگيزد زيرا سى سال با بردبارى از آب و ملك خود گذران كردن و در راه سرودن اين شاهكار جاويد هزينه كردن هاى گوناگون به اميد سوديابى بعد، نقد را به نسيه باختن است كه كار مرد خردمندى چون فردوسى نيست و به اين جهت مى توان داورى كرد كه به هيچ روى منظور نظر فردوسى جنبه مادى نبوده است.
اينكه فردوسى در پايان عمر، شاهنامه را به دربار «محمود» هديه كرده است يكى از در استيصال و فقرى بوده كه گريبانگير شاعر شده و ديگر اين كه هر تأليف و تصنيف مهمى كه مورد حمايت شاهان و قدرتمندان نبوده انديشه از ميان رفتن آن به خاطر مى گذشته است به اين جهت فردوسى نسخه اول شاهنامه را در سال ۳۸۴ به پايان رسانيده و مترصد آن بوده است كه در موقعى مناسب به نام پادشاه مقتدرى كند و در سال ۴۰۰ نسخه اى را كه براى بار سوم با تصرفاتى تهيه شده بود به نام محمود مى نمايد.
برگرفته از پيشگفتار نوشته شده توسط استاد ادیب برومند در كتاب تصاوير منتخب از شاهنامه و ذكر مطالبى درباره وى، تأليف روانشاد دكتر پرويز دبيرى
عارف قزوینی
به مناسبت یکم بهمن ماه سالروز درگذشت عارف قزوینی مقاله ای که در کتاب فراز سخن از تالیفات استاد ادیب برومند به چاپ رسیده است در سایت منتشر می شود.
شناسايى و حقگزارى از مردان بزرگى كه با رفتارهاى وطنخواهانه مايه نيرو بخشيدن به انگيزه هاى سربلندى ميهن خود شده اند كارى بايسته است و با اين رفتار شايسته مى توان ديگران را برانگيخت كه با يارى گرفتن از توان روحى و جسمى خود خدمتى كرامند به مرز و بوم نياكان خويش بنمايند.
پوشيده نماند كه در يادكرد شرح حال و چگونگى اثرات وجودى شخصيتهاى نامور بايد به جنبه هاى همگانى و مربوط به جامعه مردم نظر داشت و نبايد روشهاى خصوصى و شخصى آنان را در زندگى مورد كنجكاوى و ترازوى سنجش براى داورى قرار داد، زيرا در آن صورت ممكن است خدشه اى در كار قضاوت به وجود آيد.
درين گفتار شخصيت مورد بحث ما روانشاد «عارف قزوينى» شاعر و ترانه سراى نامدار دوران مشروطيت است كه به درستى نزد جوانان ما شناخته نيست و اگر نامى ازو شنيده اند به چگونگى احوال و اهدافش آگاهى ندارند و بايد براى شناخت او چنان كه سزاوار است چيزى گفت و نوشت.
زادگاه ابوالقاسم شهر قزوين و تاريخ زايش او ۱۳۰۰ قمرى هجرى و پدرش ملا هادى وكيل عدليه «دادگسترى» بوده است تحصيلات عارف پس از فراگرفتن صرف و نحو عربى و مطالعه آثار شاعران بزرگ، تحصيل موسيقى و خط نزد استادان مبرز
بوده است كه درين دو هنر ممارست كرده و به پيشرفت هاى سزاوارى دست يافته است.
وى چون از موهبت آواز خوش سهمى به سزا داشته پدرش خواستار آن بوده است كه روضه خوان شود اما عارف پس از مدتى كوتاه ازين كار دست مى كشد و آرزوى پدر را نقش بر آب مى سازد. عارف نظر به داشتن قريحه شعر و شاعرى در آغاز جوانى به عالم عشق و عاشقى سر و كار پيدا مى كند و در ۱۷ سالگى دلباخته دخترى مى شود و او هم به عارف دلبستگى يافته پايبند مى گردد ولى چون پدر دختر روى خوش به زناشويى آنان نشان نمى دهد عارف دور از نظر پدر او را به عقد ازدواج خود در مى آورد؛ اين رويداد عاشقانه، پدر دختر را نسبت به عارف خشمگين مى كند و به اين جهت دختر را مى آزارد و در صدد رفتارى خشونت بار نسبت به عارف برمى آيد.
عارف به ناچار قزوين را ترك كرده به همراهى يكى از دوستانش كه از سرشناسان محترم شهر بوده به تهران مى رود، در ظرف مدتى كه در تهران بوده به وسيله دوست قزوينى اش به برخى از اعيان تهران از جمله دو تن شاهزاده با ذوق و هنردوست شناسانده مى شود؛ چون آواز خوش و شيك پوشى عارف مورد خوشايند شاهزادگان قرار مى گيرد با او انس مى گيرند و يكى از آنان به نام «موثق الدوله مغرور ميرزا» داماد مظفرالدين شاه وى را به نديمى خود برمى گزيند و مدت يك سال او را آزاد نمى گذارد. درين مدت با وجود مهربانى ها و نكوداشتها، كه نسبت به او مى كنند همواره از ماندن در دربار دل آزرده بوده است ولى چون در چنبره قدرت قرار داشته ناچار به تحمل مشهودات خود از ناروايى هاى دربار بوده و راه گريزى نداشته است. در آن اوقات يك بار به وسيله «ميرزا على خان اتابك» صدراعظم به «مظفرالدين شاه» معرفى مى شود و به فرمان او در فنو گرافى كه از فرنگستان آورده بوده اند يكى دو لوله از آوازش را پر مى كنند، ازين رو مورد تفقد شاهانه قرار مى گيرد و دستور مى دهد پانصد تومان به عارف بدهند و نامش را در رديف فراش خلوتها كه منصبى دربارى بوده است ثبت كنند.
بارى عارف كه به هيچ رو نمى توانسته است ننگ دربارى بودن را تحمل كند، به عنوان سركشى املاك خود در قزوين از «موثق الدوله» مرخصى مى گيرد و ديگر به تهران برنمى گردد تا پس از مدتى به تدريج موضوع حضور عارف در دربار به فراموشى مى انجامد. در اوقاتى كه عارف در قزوين بوده براى اين كه خيالش از بابت زناشويى و پى آمدهايش آسوده شود غيابا به وسيله يكى از علماى شهر دختر مورد علاقه خويش را طلاق مى دهد و عشق را فداى حيثيت خود مى سازد؛ معاشرتش بيشتر با دوست قديم و همسفر تهرانش بوده و گوش به زنگ جنبش مردم پايتخت در خواستن عدالتخانه به سر مى برده است.
عارف در مدتى كه نديم «موثق الدوله» بوده از فضاحتهاى دربار و زيانهاى مستمر حكومت استبدادى و بى كفايتى پادشاهان و دولتمردان قاجار آگاهى فراوان پيدا كرده بود و با روحيه آزادى طلبى فطرى كه داشت هنگامى كه سر و صداى مشروطه خواهى مردم را شنيد در سال ۱۳۲۴ هجرى براى همكارى با مشروطه طلبان و پشتيبانى از نهضت مشروطيت به تهران باز گشت. همآهنگى عارف با مشروطه خواهان در پيشرفت اين نهضت تأثير فراوان داشت ازين جهت كه اشعار و ترانه هاى شورانگيزش در بُن دلها اثر مى گذاشت و انتشار زود هنگامش در دورترين جاهاى كشور به گوش مردم مى رسيد و پير و جوان را نسبت به مشروطه علاقهمند مى ساخت ازين رو عارف از بيخ و بنياد يك آزاديخواه واقعى و يك ميهن پرست پاك باخته شد كه همه دوران زندگيش در افت و خيزهاى وطنخواهانه طى گرديد و در بحرانهاى سياسى كه نسبت به آنها به گونه اى مثبت يا منفى صاحبنظر بود انگيزه اى جز وطن پرستى خالص و خالى از چشم داشت سوديابى و مقام طلبى نداشت.
عارف همچنان به گذشته پرافتخار و پيشينه سرتاسر اقتدار اين مرز و بوم دل بسته بود و بر اوضاع نابسامان كشور و قدرت از دست داده ميهن عزيزش افسوس مى خورد و پيوسته چشم به راه آن بود كه روزى بر اثر يك رويداد خجسته فال اوضاع وطن دگرگون شود و دوران سربلندى و سرافرازى او فرا رسد؛ شوربختانه هر آنچه در آيينه ضميرش مژده تحقق اين آرزو را نقش مى بست و به آن دل خوش مى نمود كار به ناكامى و بنبست مى رسيد.
نخست با هزاران اميد به مشروطه پيوسته و در پيشرفت آن با قلم و قدم كوششها كرده بود ولى سرانجام آن را بازيچه مشتى رجال خودپرست و ناآگاه از روش نگهدارى مشروطه يافت و گفت:
يوسف مشروطه ز چه بركشيديم | حيف كه خود عاقبت او را دريديم |
بعد به قيام «شيخ محمد خيابانى» در آذربايجان دل بست به اين اميد كه او با تدارك انقلابى كشور را از آن وضع نابهنجار برهاند ولى با كشته شدن «خيابانى» غبار اندوه و نااميدى بر چهره اش نشست و انتظارش عقيم ماند. سپس با كُلنل «محمدتقى خان پسيان» طرح يك حركت انقلابى را ريخت كه او از خراسان بپا خيزد و با سپاهى از ژاندارم و افراد داوطلب به تهران حمله كند و با يك كودتا حكومتى اصلاحگر و ايده آلى و مستقل به وجود آورد. ايران را به سرحد ترقى برساند؛ سوگمندانه كلنل با اقدامات حكومت مركزى، در مجادله و هم آويزى با عشاير خراسان كشته شد و رفت و آمدهاى عارف به خراسان و نقشه هاى طرح شده اش، با شهادت كلنل برباد فنا رفت؛ آن وقت اين مرد ساده دل با اندوهى بى كران گفت:
كسم به شهر نبيند شدم بيابان گرد | ز غصه كلنل و ز غم خيابانى |
بعد از آن در جنگ جهانى نخست، هنگام نقض بى طرفى ايران از سوى روس و انگليس و تشكيل حكومت موقتى به رهبرى «نظام السلطنه مافى» و مرحوم مدرس در حدود كرمانشاه، براى مقابله با نيروى بيگانه، عارف به اتفاق جمعى ديگر از آزاديخواهان به اين جنبش پيوست ولى پس از شكست مقابل انگليس و روس عده اى از سران حكومت موقتى و پيوستگانش از جمله عارف به اسلامبول پايتخت عثمانى رفتند ولى چندى كه گذشت شاعر آزاده ما نسبت به سازش «نظام السلطنه» با تركها درباره آذربايجان مشكوك گرديد و با دلسردى تمام ترانه نوميدانه اى ساخت و به تهران بازگشت. آن ترانه اين بود.
چه شورها كه من بپا ز شاهناز مى كنم | در ِ شكايت از جهان به شاه باز مى كنم |
تا آنجا كه مى گويد:
حكومت موقتى چه كرد به كه نشنوى | گشوده شد در ِ سراى جم به روى اجنبى! |
حال كيفيت قضيه سازش چه بوده؟ آيا واقعيتى داشته يا توّهم عارف موجب سرودن اين ترانه شده است موضوعى است كه كنجكاوى تاريخنگاران پژوهشگر را مى طلبد.
پس از اين ها وقتى موضوع جمهوريت به وسيله هواداران رضاخان سردار سپه هنگام رئيس الوزرايى اش، عنوان مى شود، عارف به پيشباز حكومت جمهورى مى رود و چند شعر و ترانه درباره نيكى هاى اين نوع زمامدارى و برترى اش بر نظام سلطنت مى سرايد و على رغم شيوه هميشگى خود براى نخستين بار در اشعار و ترانه هاى خويش از «سردار سپه» تمجيد مى كند به اميد اين كه او بتواند با حكومت جمهورى كشور را از بدبختى و سيه روزى نجات بخشد. اما افسوس كه چندى بعد مى بيند جمهوريت در بوته فراموشى قرار گرفته و دوباره سلطنت تجديد حيات كرده است؛ ناگزير با سلطنت رضا شاه مخالف مى شود و مى گويد:
ز شاه بازى و دربار سازى اين ملت | مگر نديد دو صد بار بار بار نشد؛ |
پيش از اين هم فريب نويدهاى سيد ضياءالدين طباطبايى عامل كودتاى ۱۲۹۹ را خورده بود و چون او را از اشراف نمى دانست، با ظاهربينى و بى اطلاعى از عمق سياست روز، وى را نجات بخش كشور به نظر آورده، از كابينه اش كه به نام «كابينه سياه» معروف شد جانبدارى كرده است ولى در كتابش مى نويسد: مى گويند سياست خارجى او خرابست اگر روزى حقيقت اين گفته ها روشن گردد من حرفهايم را پس گرفته سيد را خائن خواهم شناخت.
بارى عارف از جهت هنرى اگر بى نظير نباشد كم مانند است زيرا نخست از لحاظ اينكه هرچند شاعرى توانا و مسلط بر اساليب سخن نيست ولى در غزلهايش كه بيشتر سياسى است تك بيت هاى خوب و خواندنى پيدا مى شود.
دوم، از اين بابت كه مبتكر ترانه سرايى و آهنگسازيست و اين ساخته هايش به قدرى مؤثر و گيراست كه هيچگاه كهنه نمى شود زيرا از ژرفناى گذشته اين كشور و ملت ايران در سده هاى پيش مايه گرفته و روايتگر سرنوشت ملتى ستم كشيده و استوار و كشورى مصيبت زده و پايدار است.
سوم، ازين جهت كه آوازى خوش و دلپذير داشته و با اين كه مايل نبوده است به خوانندگى معرفى شود و اين عنوان را دون شأن و مقام خود مى دانسته است ولى در كنسرتهاى سياسى خويش وقتى شعرهايش را شخصا مى خوانده همه حاضران را مسحور آواى دل انگيز خود مى ساخته.
چهارم، از اين نظر كه خط شكسته را به درستى خوش مى نوشته و به پايه استادى رسيده بوده است پس مجموع اين هنرهاست كه او را كمنظير مى نماياند.
عارف شاعرى شجاع و بى باك بوده است قطع نظر ازاين كه در درون كشور با صراحت همه وقت هرچه خواسته گفته و منتشر كرده است هنگامى هم كه در اسلامبول چند ماهى اقامت داشته در پاسخ «سليمان نظيف» روزنامه نگار معروف كه به ايران و ايرانى و «شاه اسماعيل صفوى» دشنامها داده است قصيده هجوآميز تندى مى سرايد و تركها را سخت به باد نكوهش مى گيرد و شعر خود را با اين بيت پايان مى دهد كه:
اديب بايد شرط ادب نگهدارد | نه هرچه لايق ريشش بود كند تحرير |
چيزى كه عارف را از ديگر همزمانان اديب و هنرمندش ممتاز ساخته تنها ميهن پرستى و آزادى خواهى شديد و بى توقع وى نيست، بلكه حيثيت پرستى و زير بار منت اشخاص و صاحبان قدرت نرفتن و هنر خود را وسيله منافع و مطامع مادى و مقام طلبى قرار ندادن و در عين تنگدستى و فقر از پذيرفتن هداياى بزرگ از سوى مريدان صميمى رخ برتافتن و بطور كلى مناعت طبع اوست كه وى را شايسته لقب «شاعر ملى» گردانيده و اين سرمشقى ست براى صاحبان قلم و اديبان و هنرمندان كه متاع گرانبهاى خود را قدر بدانند و جز در راه مصالح كشور و مردم آن هزينه نكنند.
آرى وجاهت ملى و احترام بسيار عارف در جامعه مديون استغناى طبع بوده و هست و اين امر نه تنها در زندگى كه بعد از مرگ هم در ذهن ناستردنى تاريخ همواره باقى و برقرار خواهد ماند.
فردوسى و شاهنامه
«سخنرانی در دانشگاه سنندج»
واژه شاه در لغت به معنای بزرگست و شاهنامه يعنی دفتر بزرگ كه در آن ذكر شاهان هم هست. اين دفتر بزرگ دربردارنده ويژگیهايی است كه در هيچ كتاب ديگر پارسی اين جامعيت و فراگيری از جهات گوناگون در فرهنگ كلی ِ يك ملت ديرينه سال و حيات ملی يك كشور باستانی وجود ندارد. محتوای اين دفتر بزرگ به حدی گوناگون و گسترده است كه پژوهشگران پرحوصله سالها بايد در آن تحقيق كنند و از جهات مختلف به بررسی بپردازند و از اين اقيانوس بیكران حكمت و فضيلت گهرهای آبدار و لآلی شاهوار به چنگ آورند.
قطع نظر از اين كه شاهنامه آئينه سراپا نمای فرهنگ، هنر، دانش، آداب و اخلاق و آيين های اقوام مختلفی است كه ملت ايران را موجوديت بخشيده اند و همه تجليات حياتی يك توده بزرگ آدمی را جابه جای خود، فرا روی انسان میگستراند، كليه ملكات راسخه ملی و منشها و حماسه ها و جانبازیها و قهرمانیها و هنرها و ادبيات ما نيز از شاهنامه فردوسی تأثير پذيرفته است. توفيقی كه فردوسی در به پايان رساندن حماسه ملی خود حاصل كرده برای ملت ايران بيش از اندازه ارزشمند است و در برابر همه گرفتاریها و بدبختی های خانمان برانداز كه در درازنای زمانهای گذشته گريبانگير اين ملت رنجديده گرديده. اين يك حادثه شادی بخش واميدپرور است كه در روحيه ايرانيان، سرسختی و مقاومت و پايداری دليرانه پديد آورده و اين اميدواری و استقامت نگذاشته است كه اين ملت قديم و قويم از پای درآيد و به سيه چاله ای نابودی كشانده شود. شاهنامه بدون اغراق شناسنامه ايرانی و مايه سربلندی و گردنفرازی اوست و به اعتبار اين شناسنامه متقن و استوار است كه هويت واقعی او روشن میگردد. و با اتكا به اين هويت درخشان است كه اقوام ايرانی به گونه يك ملت، قرنها با هم احساس بستگی و پيوستگی كرده و طوفانهای خانه برافكن را از سر خود گذرانيده اند.
اگر با دقت به چگونگی پديد آمدن شاهنامه بنگريم در می يابيم كه آماج اصلی فردوسی در آفرينش كتاب ورجاوند خود تاريخ نويسی نبوده است بلكه او میخواسته است با در نظر گرفتن اوضاع زمان و چيرگی ترك و عرب بر ايران و خوارمايگی حاصل از شكست يك ملت پيشينه دار، اسطوره های ايرانی را زنده كند و با پرداختن به حماسه های ملی، آن هم با جوش و خروش و فرّ و شكوه شاعرانه و نيز با پاسداشت زبان پارسی و پيشگيری از ترويج زبان عربی به رَغْم ِ بزرگانی كه كتابهای خود را به اين زبان مینوشتند كاری بزرگ و پايدار انجام دهد و به اين ترتيب انتقامی از متجاوزان به اين سرزمين اهورايی بگيرد. متأسفانه بسياری از كسان هستند كه اسطوره های شاهنامه را افسانه و دروغ میپندارند و بدون مطالعه دقيق در نظام پيدايی آنها نسنجيده اظهارنظر میكنند در صورتی كه اسطوره های شاهنامه برعكس بسياری از اسطوره های ملتهای ديگر به يك بُن مايه تاريخی راه میبرد چنانكه زندگانی انسان اوليه را بطور منظم از آماده كردن نيازمندیهای نخستين چون خوراك و پوشاك تا تهيه آلات و اسباب زندگی و پرداختن به كشت و كار و كوچ كردن به جاهای آباد و به تدريج رسيدن به ضرورت شهرسازی و شهرنشينی و آموختن خط و خواندن و نوشتن و برقرار كردن حكومت پادشاهی شرح میدهد.
اين اسطوره های آموزنده درسهايی است كه در يك جامعه تمدن خواه و كمال طلب تدريس میشود و از آزادگی و نجابت و مردانگی مايه میگيرد. فردوسی خود در اين باره میفرمايد:
تو اين را دروغ و فسانه مدان به يكسان روش در زمانه مدان
ازو هرچه اندر خورد با خرد دگر بر ره ِ رمز، معنی برد
ولی ناگفته نماند كه از ويژگیهای اسطوره ملبس بودن آن به لباس روايات غيرعادی و غيرطبيعی است و خواستهای رؤيايی آدمی را كه در نهانگاه ضمير ناخودآگاه او وجود دارد اقناع میكند. از نظر تأثير در تربيت و اخلاق و علم معاشرت هم شاهنامه دربردارنده اندرزهای بسيار گرانبهاست و آموزشهای اخلاقی را در بيتهای پراكنده خود در جای جای داستانها و رخدادهای تاريخی به خواننده القا مینمايد. در هفت بزم انوشيروان با بزرگمهر اين موضوع به شيوه دلپسند، طبع و ذوق پژوهنده را اقناع میكند.
از جهت مليت پروری و حفظ عواطف ملی شاهنامه بزرگترين كتابی است كه درس وطن پرستی و حميت قومی را به ما میآموزد و با يادكرد سرگذشت نياكان و قهرمانیهای آنان، ما را به جانبازی در راه ميهن برمیانگيزد. شاهنامه از بابت تقويت غرور ملی و همه صفات قهرمانپروری كتابی است غنی و شروط قهرمان شدن و وظيفه های قهرمانی را به نحو شايسته ای بيان میكند به همين جهت در طی سده های گذشته پهلوانان ايران و عياران و ورزشكاران اصيل میكوشيده اند كه به آنان تأسی جويند.
يكی از انگيزه هايی كه میتوانسته وجدان بيدار اين مرد گرانپايه را خرسند گرداند، زنده كردن زبان و ادب و كُلاً فرهنگ ايرانی و دميدن روح وطن دوستی در ايرانيان بوده است چنان كه گويد:
چو اين نامور نامه آيد به بُن ز من روی كشور شود پرسخن
بسی رنج بردم درين سال سی عجم زنده كردم بدين پارسی
نميرم ازين پس كه من زنده ام كه تخم سخن را پراكنده ام
فردوسی در پیگيری اين هدف، چون دريافته بود كه پيروزی تازيان بر ايران سرانجام موجب خواهد شد كه زبان عربی با تأكيد خليفگان عباسی و فرمانبرداری برخی از اميران فرصت طلب و ترك نژاد، به تدريج زبان رسمی ايرانيان گردد و با ناخرسندی از اين كه بزرگان علم و حكمت كتابهای خود را به زبان عربی مینوشتند، برای زنده نگاه داشتن زبان فارسی و گسترش دامنه آن بسيار كوشيد و ازين بابت منشأ بزرگترين خدمات در حفظ زبان فارسی و ترويج آن گرديد. اين استاد بزرگ به قدری پایبند به اين هدف بوده كه تعمدا سعی كرده است واژه های مهجور مانده پارسی و اصطلاحات و كنايات مشهور و غيرمشهور را در ابيات شاهنامه بگنجاند و تركيبات فراوانی را به مدد ذوق و قريحه تابناك خود بسازد و به گنجينه واژه های پارسی سپرده بر غنای اين زبان فاخر بيفزايد.
وجود شاهنامه در ترويج و ترقی خط و نقاشی هم بسيار مؤثر بوده است زيرا در طی سالها شاهنامه های متعددی را خطاطان با خط خوش نوشته و نگارگران تصويرهای مختلف و صحنه های آن را به زيور نقش آراسته اند. يك نمونه ممتاز آن شاهنامه شاه تهماسبی ست كه نقش آفرينی كرده اند و اين شاهنامه كه با هدايای ديگر به مناسبت صلح ميان ايران و عثمانی از طرف شاه تهماسب به دربار سلطان سليمان قانونی اهدا گرديد به منزله افسری مرصع بود كه بر تارك ديگر نفايس میدرخشيد و ارسال آن با پيشكشهای ديگر موجب صلحی درازمدت از سال ۹۶۰ تا ۹۸۴ «هـ . ق» بين دو كشور گرديد. همانطور كه اشاره شد افزون بر نقاشی، شاهنامه در تعالی و پيشرفت خط هم بسيار مؤثر افتاده است زيرا به دستور قدرتمندان و مالداران هر زمان، خوشنويسان برای كتابت شاهنامه دست به قلم میشده اند و رواج اين كار موجب ترقی خوشنويسی و تنوع سبكهای آن گرديده است. شاهنامه بايسنقری در عهد تيموری به خط «جعفر بايسنقر» و شاهنامه «ايلخانی» در دوره قاجار به خط «داوری» از آن جمله است. خوشبختانه اين موضوع در زمان ما هم مانندهايی پيدا كرده است.
مقام فردوسی از نظر آرمانگرايی نيز بسيار بلند است و اين شرط نخستين برای يك شاعر بزرگ است چنانكه شاعران عاليقدر همه دارای آماج فكری مشخصی بوده و پيوسته آن را دنبال میكرده اند مانند سعدی كه تربيت اخلاقی را هدف خود قرار داده يا مولوی و سنايی و عطار كه در تكاپوی عرفان و تمثيلات عرفانی ميدان داری میكرده اند و يا حافظ كه هدفش انتقاد از اوضاع زمان خود و رسوا كردن رياكاران و زاهدان عوام فريب بوده است. در اين آرمانگرايی فردوسی هدف خود را احيای مليت و بزرگداشت يك ملت ديرينه سال و نيرو بخشيدن به عواطف قومی و ملی قرار داده و دلبستگی به اين آرمان مقدس مايه پيروزمندی او در به پايان رساندن شاهنامه و آفرينش يك حماسه بزرگ ملی گرديده است.
فردوسی به منظور اين كه در ايران قهرمانان سترگ و وطن خواهان بیباك پديد آيد تا در روزگاران آينده در برابر دشمنان وطن بتوانند پايداری كنند درباره قهرمانان باستان و دلاوریهای آنان داد سخن میدهد و دليری های آنان را نيكو میستايد چنان كه فرمايد:
به يك روی جستن بلندی رواست اگر در ميان دَم اژدهاست
چنين گفت مر جفت را نرّه شير كه فرزند ما گر نباشد دلير
ببرّيم از مهر و پيوند، پاك پدرش آب دريا و مادرش خاك
از قول جهان پهلوان رستم چنين گويد:
من و رخش و كوپال و برگستوان همانا كه دارند با من توان
دل و گرز و بازو مرا يار، بس نخواهم جز ايزد نگهدار، كس
جهان آفريننده يار منست دل و دست و بازو حصار منست
چنانكه پيشتر از اين گفته شد شاهنامه در رعايت آداب اجتماعی مطالب فراوان دارد. از آن جمله هنگامی كه رستم پيش از شروع جنگ با اسفنديار به ديدار وی میرود، اسفنديار جای نشستن رستم را در سمت چپ خود قرار میدهد و اين به
«تهمتن» برمیخورد و اعتراض میكند و اسفنديار ناگزير او را در دست راست مینشاند و سپس فرمان میدهد تا كرسی زرّ برای نشستن رستم بياورند.
به آرام بنشين و بردار جام ز تندی و تيزی مبر هيچ نام
به دست چپ خويش برجای كرد ز رستم همی مجلس آرای كرد
جهانديده گفت اين نه جای منست به جايی نشينم كه رای منست
تهمتن بفرمود كز دست راست نشستن بيارا چنان كِت هواست
چنين گفت با شاهزاده به خشم كه آيين من بين و بگشای چشم
سزاوار من گر تو را نيست جای مرا هست پيروزی و هوش و رای
وز آن پس بفرمود فرزند شاه كه كرسىِّ زرين نهد پيشگاه
بيامد بر آن كرسی زر نشست پر از خشم و بويا ترنجی به دست
درين جا فردوسی حالت رستم را نيز كه خشمگين است و برای انصراف از غضب، ترنجی بويا در دست گرفته میبويد مجسم میكند.
فردوسی تكيه گاه روحی ايرانيان را در طی زمانها هنگام پيروزیها و شكستها، يزدان پاك میداند و به همين جهت در سرتاسر شاهنامه يكتاپرستی و يزدانشناسی و پشتوانی ِ دادار را راه رستگاری میشناسد و ايرانيان را به يزدان پناهی فرا میخواند.
سوی آفريننده بینياز ببايد كه باشی همی در گداز
ز دستور و گنجور و از تاج و تخت ز كمی و بيشی و ناكامْ بخت
هم او بی نياز است و ما بنده ايم به فرمان و رايش سرافكندهايم
از ويژگیهای شاهنامه مردم پسندی آن است زيرا اين كتاب كه اثریست از لحاظ شعر و ادب در جايگاه بسيار بلند و بايد در دانشگاه ها به وسيله استادان شاهنامه پژوه تدريس شود، با اين حال در طی ساليان دراز مورد اقبال و توجه عوام مردم بوده و در سياه چادرها، قهوه خانه ها و جاهای غيرفرهنگی خواندن و شنيدنش خواستاران بسيار داشته است. فراخ دستی فردوسی در روانشناختی و جامعه شناسی موجب آن شده است كه در ذكر رخدادهای قهرمانان خود توسن بيان را به گونه ای جولان دهد كه خواننده رويداد وقايع را در زمانی نزديك به زمان خود و تا حدی آشنا به ذهن احساس كند برخلاف اساطير يونانی كه اين قهرمانان از خدايانند و آنچه درباره آنان گفته میشود بسی دور از ذهن و زمان جلوه مینمايد.
توجه به مردم سالاری از مختصات شاهنامه است درين كتاب شاهنشاهان هنگامی مورد تكريم و بزرگداشت میباشند كه بر شيوه داد و دهش و پاسداری از مصالح كشور فرمان برانند وگرنه در صورت ستمگری و هوسناكی و خودكامگی از اعتبار شهنشاهی فرو میافتند و در برابر آنان قيام ملت و دادخواهی و پيكار با روشهای اهريمنی پادشاه تجويز میشود به طور كلی پهلوانان و دلاورانی كه در راه پاسداری ميهن جانفشانی ها كرده و هزينه های گزاف پرداخته حق داشته اند در هنگام لزوم به شاه اندرز دهند و حتا در خيره سریها و نابجاگويیها، او را سرزنش كنند چنان كه در يك برخورد ناشايسته كه كيكاووس با رستم پيدا میكند جهان پهلوان با لحن تند و سرزنش آميزی به او چنين میگويد:
تهمتن برآشفت با شهريار كه چندان مدار آتش اندر كنار
همه كارت از يكدگر بدترست ترا پادشاهی نه اندر خورست
چو خشم آورم شاه كاووس كيست چرا دست يازد به من توس كيست
نشاندم بدين تخت من كيقباد چه كاووس دانم چه خشمش چه باد
اين در مورد شاهان تندخوی خودرأی است ولی نگاه فردوسی نسبت به پادشاهان مردم نواز و دادگستر، توأم با احترام بسيار و تكريم است.
برخی از اهل سخن و سخندان فردوسی را بزرگترين شاعر ايران میدانند و برخی از شاعران ديگر را بدين عنوان نام می برند اما آنچه جای سخن نيست فردوسی بزرگترين شاعر ملی ايرانست زيرا هدفش زنده كردن هويت فراموش شده ملت است كه پيروزی تازيان بر او تحميل كرده بود.
او نخستين شاعری است كه برخلاف همه گويندگان پيش، نام وطن يعنی ايران را علم كرده و ميهن پرستی را صدها سال پيش از همه ملتهای جهان به عنوان يك وظيفه ملی لازم شمرده است. او اولين شاعر سياسی است كه برای هماوردی با ترك و تازی كه زخمها به پيكر ايران زده و مردم با سلاح نتوانسته بودند تلافی كنند وی با قلم تلافی شكست را به نتيجه رسانيده است و از اينرو عظمت خدمتش از مجموع خدمات بزرگان ايران پاينده تر و برتر است.