skip to Main Content
عارف قزوینی

به مناسبت یکم بهمن ماه سالروز درگذشت عارف قزوینی مقاله ای که در کتاب فراز سخن از تالیفات استاد ادیب برومند به چاپ رسیده است در سایت منتشر می شود.

شناسايى و حق‏گزارى از مردان بزرگى كه با رفتارهاى وطن‏خواهانه مايه نيرو بخشيدن به انگيزه هاى سربلندى ميهن خود شده ‏اند كارى بايسته است و با اين رفتار شايسته مى ‏توان ديگران را برانگيخت كه با يارى گرفتن از توان روحى و جسمى  خود خدمتى كرامند به مرز و بوم نياكان خويش بنمايند.

پوشيده نماند كه در يادكرد شرح حال و چگونگى اثرات وجودى شخصيت‏هاى نامور بايد به جنبه هاى همگانى و مربوط به جامعه مردم نظر داشت و نبايد روش‏هاى خصوصى و شخصى آنان را در زندگى مورد كنجكاوى و ترازوى سنجش براى داورى قرار داد، زيرا در آن صورت ممكن است خدشه ‏اى در كار قضاوت به وجود آيد.

درين گفتار شخصيت مورد بحث ما روانشاد «عارف قزوينى» شاعر و ترانه‏ سراى نامدار دوران مشروطيت است كه به درستى نزد جوانان ما شناخته نيست و اگر نامى  ازو شنيده ‏اند به چگونگى احوال و اهدافش آگاهى ندارند و بايد براى شناخت او چنان كه سزاوار است چيزى گفت و نوشت.

زادگاه ابوالقاسم شهر قزوين و تاريخ زايش او ۱۳۰۰ قمرى هجرى و پدرش ملا هادى وكيل عدليه «دادگسترى» بوده است تحصيلات عارف پس از فراگرفتن صرف و نحو عربى و مطالعه آثار شاعران بزرگ، تحصيل موسيقى و خط نزد استادان مبرز

بوده است كه درين دو هنر ممارست كرده و به پيشرفت‏ هاى سزاوارى دست يافته است.

وى چون از موهبت آواز خوش سهمى  به سزا داشته پدرش خواستار آن بوده است كه روضه‏ خوان شود اما عارف پس از مدتى كوتاه ازين كار دست مى ‏كشد و آرزوى پدر را نقش بر آب مى ‏سازد. عارف نظر به داشتن قريحه شعر و شاعرى در آغاز جوانى به عالم عشق و عاشقى سر و كار پيدا مى ‏كند و در ۱۷ سالگى دلباخته دخترى مى ‏شود و او هم به عارف دلبستگى يافته پايبند مى ‏گردد ولى چون پدر دختر روى خوش به زناشويى آنان نشان نمى ‏دهد عارف دور از نظر پدر او را به عقد ازدواج خود در مى ‏آورد؛ اين رويداد عاشقانه، پدر دختر را نسبت به عارف خشمگين مى ‏كند و به اين جهت دختر را مى ‏آزارد و در صدد رفتارى خشونت ‏بار نسبت به عارف برمى ‏آيد.

عارف به ناچار قزوين را ترك كرده به همراهى يكى از دوستانش كه از سرشناسان محترم شهر بوده به تهران مى ‏رود، در ظرف مدتى كه در تهران بوده به وسيله دوست قزوينى‏ اش به برخى از اعيان تهران از جمله دو تن شاهزاده با ذوق و هنردوست شناسانده مى ‏شود؛ چون آواز خوش و شيك ‏پوشى عارف مورد خوشايند شاهزادگان قرار مى ‏گيرد با او انس مى ‏گيرند و يكى از آنان به نام «موثق ‏الدوله مغرور ميرزا» داماد مظفرالدين شاه وى را به نديمى  خود برمى ‏گزيند و مدت يك سال او را آزاد نمى ‏گذارد. درين مدت با وجود مهربانى‏ ها و نكوداشت‏ها، كه نسبت به او مى ‏كنند همواره از ماندن در دربار دل آزرده بوده است ولى چون در چنبره قدرت قرار داشته ناچار به تحمل مشهودات خود از ناروايى‏ هاى دربار بوده و راه گريزى نداشته است. در آن اوقات يك بار به وسيله «ميرزا على خان اتابك» صدراعظم به «مظفرالدين شاه» معرفى مى ‏شود و به فرمان او در فنو گرافى كه از فرنگستان آورده بوده‏ اند يكى دو لوله از آوازش را پر مى ‏كنند، ازين رو مورد تفقد شاهانه قرار مى ‏گيرد و دستور مى ‏دهد پانصد تومان به عارف بدهند و نامش را در رديف فراش‏ خلوت‏ها كه منصبى دربارى بوده است ثبت كنند.

فنوگراف و لوله های فنوگراف

بارى عارف كه به هيچ رو نمى ‏توانسته است ننگ دربارى بودن را تحمل كند، به عنوان سركشى املاك خود در قزوين از «موثق‏ الدوله» مرخصى مى ‏گيرد و ديگر به تهران برنمى ‏گردد تا پس از مدتى به تدريج موضوع حضور عارف در دربار به فراموشى مى ‏انجامد. در اوقاتى كه عارف در قزوين بوده براى اين كه خيالش از بابت زناشويى و پى‏ آمدهايش آسوده شود غيابا به وسيله يكى از علماى شهر دختر مورد علاقه خويش را طلاق مى ‏دهد و عشق را فداى حيثيت خود مى ‏سازد؛ معاشرتش بيشتر با دوست قديم و همسفر تهرانش بوده و گوش به زنگ جنبش مردم پايتخت در خواستن عدالتخانه به سر مى ‏برده است.

عارف در مدتى كه نديم «موثق ‏الدوله» بوده از فضاحت‏هاى دربار و زيان‏هاى مستمر حكومت استبدادى و بى ‏كفايتى پادشاهان و دولتمردان قاجار آگاهى فراوان پيدا كرده بود و با روحيه آزادى‏ طلبى فطرى كه داشت هنگامى  كه سر و صداى مشروطه ‏خواهى مردم را شنيد در سال ۱۳۲۴ هجرى براى همكارى با مشروطه طلبان و پشتيبانى از نهضت مشروطيت به تهران باز گشت. هم‏آهنگى عارف با مشروطه‏ خواهان در پيشرفت اين نهضت تأثير فراوان داشت ازين جهت كه اشعار و ترانه هاى شورانگيزش در بُن دل‏ها اثر مى ‏گذاشت و انتشار زود هنگامش در دورترين جاهاى كشور به گوش مردم مى ‏رسيد و پير و جوان را نسبت به مشروطه علاقه‏مند مى ‏ساخت ازين رو عارف از بيخ و بنياد يك آزاديخواه واقعى و يك ميهن پرست پاك باخته شد كه همه دوران زندگيش در افت و خيزهاى وطن‏خواهانه طى گرديد و در بحران‏هاى سياسى كه نسبت به آنها به گونه ‏اى مثبت يا منفى صاحب‏نظر بود انگيزه ‏اى جز وطن ‏پرستى خالص و خالى از چشم داشت سوديابى و مقام‏ طلبى نداشت.

عارف همچنان به گذشته پرافتخار و پيشينه سرتاسر اقتدار اين مرز و بوم دل بسته بود و بر اوضاع نابسامان كشور و قدرت از دست داده ميهن عزيزش افسوس مى ‏خورد و پيوسته چشم به راه آن بود كه روزى بر اثر يك رويداد خجسته فال اوضاع وطن دگرگون شود و دوران سربلندى و سرافرازى او فرا رسد؛ شوربختانه هر آنچه در آيينه ضميرش مژده تحقق اين آرزو را نقش مى ‏بست و به آن دل خوش مى ‏نمود كار به ناكامى  و بن‏بست مى ‏رسيد.

نخست با هزاران اميد به مشروطه پيوسته و در پيشرفت آن با قلم و قدم كوشش‏ها كرده بود ولى سرانجام آن را بازيچه مشتى رجال خودپرست و ناآگاه از روش نگهدارى مشروطه يافت و گفت:

 يوسف مشروطه ز چه بركشيديم  حيف كه خود عاقبت او را دريديم

بعد به قيام «شيخ محمد خيابانى» در آذربايجان دل بست به اين اميد كه او با تدارك انقلابى كشور را از آن وضع نابهنجار برهاند ولى با كشته شدن «خيابانى» غبار اندوه و نااميدى بر چهره‏ اش نشست و انتظارش عقيم ماند. سپس با كُلنل «محمدتقى خان پسيان» طرح يك حركت انقلابى را ريخت كه او از خراسان بپا خيزد و با سپاهى از ژاندارم و افراد داوطلب به تهران حمله كند و با يك كودتا حكومتى اصلاحگر و ايده‏ آلى و مستقل به وجود آورد. ايران را به سرحد ترقى برساند؛ سوگمندانه كلنل با اقدامات حكومت مركزى، در مجادله و هم آويزى با عشاير خراسان كشته شد و رفت و آمدهاى عارف به خراسان و نقشه هاى طرح شده ‏اش، با شهادت كلنل برباد فنا رفت؛ آن وقت اين مرد ساده دل با اندوهى بى‏ كران گفت:

 كسم به شهر نبيند شدم بيابان گرد ز غصه كلنل و ز غم خيابانى

بعد از آن در جنگ جهانى نخست، هنگام نقض بى‏ طرفى ايران از سوى روس و انگليس و تشكيل حكومت موقتى به رهبرى «نظام‏ السلطنه مافى» و مرحوم مدرس در حدود كرمانشاه، براى مقابله با نيروى بيگانه، عارف به اتفاق جمعى ديگر از آزاديخواهان به اين جنبش پيوست ولى پس از شكست مقابل انگليس و روس عده ‏اى از سران حكومت موقتى و پيوستگانش از جمله عارف به اسلامبول پايتخت عثمانى رفتند ولى چندى كه گذشت شاعر آزاده ما نسبت به سازش «نظام‏ السلطنه» با ترك‏ها درباره آذربايجان مشكوك گرديد و با دلسردى تمام ترانه نوميدانه ‏اى ساخت و به تهران بازگشت. آن ترانه اين بود.

 چه شورها كه من بپا ز شاهناز مى ‏كنم در ِ شكايت از جهان به شاه باز مى ‏كنم

تا آنجا كه مى ‏گويد:

 حكومت موقتى چه كرد به كه نشنوى گشوده شد در ِ سراى جم به روى اجنبى!

حال كيفيت قضيه سازش چه بوده؟ آيا واقعيتى داشته يا توّهم عارف موجب سرودن اين ترانه شده است موضوعى است كه كنجكاوى تاريخ‏نگاران پژوهشگر را مى ‏طلبد.

پس از اين ‏ها وقتى موضوع جمهوريت به وسيله هواداران رضاخان سردار سپه هنگام رئيس‏ الوزرايى ‏اش، عنوان مى ‏شود، عارف به پيشباز حكومت جمهورى مى ‏رود و چند شعر و ترانه درباره نيكى‏ هاى اين نوع زمامدارى و برترى‏ اش بر نظام سلطنت مى ‏سرايد و على‏ رغم شيوه هميشگى خود براى نخستين بار در اشعار و ترانه هاى خويش از «سردار سپه» تمجيد مى ‏كند به اميد اين كه او بتواند با حكومت جمهورى كشور را از بدبختى و سيه ‏روزى نجات بخشد. اما افسوس كه چندى بعد مى ‏بيند جمهوريت در بوته فراموشى قرار گرفته و دوباره سلطنت تجديد حيات كرده است؛ ناگزير با سلطنت رضا شاه مخالف مى ‏شود و مى ‏گويد:

 ز شاه بازى و دربار سازى اين ملت مگر نديد دو صد بار بار بار نشد؛

پيش از اين هم فريب نويدهاى سيد ضياءالدين طباطبايى عامل كودتاى ۱۲۹۹ را خورده بود و چون او را از اشراف نمى ‏دانست، با ظاهربينى و بى ‏اطلاعى از عمق سياست روز، وى را نجات‏ بخش كشور به نظر آورده، از كابينه‏ اش كه به نام «كابينه سياه» معروف شد جانب‏دارى كرده است ولى در كتابش مى ‏نويسد: مى ‏گويند سياست خارجى او خرابست اگر روزى حقيقت اين گفته ها روشن گردد من حرف‏هايم را پس گرفته سيد را خائن خواهم شناخت.

بارى عارف از جهت هنرى اگر بى‏ نظير نباشد كم مانند است زيرا نخست از لحاظ اين‏كه هرچند شاعرى توانا و مسلط بر اساليب سخن نيست ولى در غزل‏هايش كه بيشتر سياسى است تك بيت‏ هاى خوب و خواندنى پيدا مى ‏شود.

دوم، از اين بابت كه مبتكر ترانه ‏سرايى و آهنگ‏سازيست و اين ساخته هايش به قدرى مؤثر و گيراست كه هيچ‏گاه كهنه نمى ‏شود زيرا از ژرفناى گذشته اين كشور و ملت ايران در سده هاى پيش مايه گرفته و روايت‏گر سرنوشت ملتى ستم كشيده و استوار و كشورى مصيبت‏ زده و پايدار است.

سوم، ازين جهت كه آوازى خوش و دلپذير داشته و با اين كه مايل نبوده است به خوانندگى معرفى شود و اين عنوان را دون شأن و مقام خود مى ‏دانسته است ولى در كنسرت‏هاى سياسى خويش وقتى شعرهايش را شخصا مى ‏خوانده همه حاضران را مسحور آواى دل‏ انگيز خود مى ‏ساخته.

چهارم، از اين نظر كه خط شكسته را به درستى خوش مى ‏نوشته و به پايه استادى رسيده بوده است پس مجموع اين هنرهاست كه او را كم‏نظير مى ‏نماياند.

عارف شاعرى شجاع و بى ‏باك بوده است قطع نظر ازاين كه در درون كشور با صراحت همه وقت هرچه خواسته گفته و منتشر كرده است هنگامى  هم كه در اسلامبول چند ماهى اقامت داشته در پاسخ «سليمان نظيف» روزنامه‏ نگار معروف كه به ايران و ايرانى و «شاه اسماعيل صفوى» دشنام‏ها داده است قصيده هجوآميز تندى مى ‏سرايد و ترك‏ها را سخت به باد نكوهش مى ‏گيرد و شعر خود را با اين بيت پايان مى ‏دهد كه:

 اديب بايد شرط ادب نگهدارد نه هرچه لايق ريشش بود كند تحرير

چيزى كه عارف را از ديگر همزمانان اديب و هنرمندش ممتاز ساخته تنها ميهن‏ پرستى و آزادى‏ خواهى شديد و بى ‏توقع وى نيست، بلكه حيثيت ‏پرستى و زير بار منت اشخاص و صاحبان قدرت نرفتن و هنر خود را وسيله منافع و مطامع مادى و مقام‏ طلبى قرار ندادن و در عين تنگدستى و فقر از پذيرفتن هداياى بزرگ از سوى مريدان صميمى  رخ برتافتن و بطور كلى مناعت طبع اوست كه وى را شايسته لقب «شاعر ملى» گردانيده و اين سرمشقى ‏ست براى صاحبان قلم و اديبان و هنرمندان كه متاع گرانبهاى خود را قدر بدانند و جز در راه مصالح كشور و مردم آن هزينه نكنند.

آرى وجاهت ملى و احترام بسيار عارف در جامعه مديون استغناى طبع بوده و هست و اين امر نه تنها در زندگى كه بعد از مرگ هم در ذهن ناستردنى تاريخ همواره باقى و برقرار خواهد ماند.

 

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.