روايت/خاطرات استاد اديب برومند/۳
مرتضي قليخان مردي بيآزار و متواضع و مهربان و از اين بابت شخصي كمنظير بود.
پدرم ۵ فرزند داشت كه هر پنج تاي آنان پسر بودند و از داشتن دختر بيبهره بود. ۱ـ عليرضا. ۲ـ عليقلي. ۳ـ مهديقلي. ۴ـ عبدالعلي. ۵ ـ ابوالفتح.
عمويم چهار پسر و دو دختر داشت. ۱ـ عصمت خانم. ۲ـ ناصرقلي. ۳ـ حسينقلي. ۴ـ حيدرقلي. ۵ ـ لطفالله. ۶ـ طلعتخانم.
محمدحسنخان پدربزرگم دو دختر به نام «خاورسلطان» و «جواهرسلطان» و دو پسر به نام مصطفيقليخان و مرتضي قليخان داشت كه پدرم فرزند ارشد بود.
در خانه پدربزرگ سهم پدر و عمو مفروز شده و مالكيت جداگانه داشت هم اندروني و هم بيروني و هم «خلوتخانه» كه مشجر به درختان پسته و انار بود. در اين خانه من و برادر كوچكترم با پسرعموها همبازي بوديم و تفريح ما انواع بازيهاي كودكانه بود.
برادرهايم تا سن هفت هشت سالگي در گز درس خواندند و بعد به اصفهان رفته در مدرسه «گلبهار» و سپس در مدرسه «سعدي» مشغول تحصيل شدند روزهاي تعطيل هم به گز ميآمدند؛ رفت و آمد با درشكه شخصي و يا اسب بود.از ميان برادران بزرگتر عليقلي خان كه پسر دوم بود به تحصيل علاقه بيشتري داشت و مهديقلي خان كمتر از همه به درس و بحث دلبستگي نشان ميداد. عليرضا خان به اسبسواري و شكار پرندگان و تفنگ و فشنگ بيشتر از درس خواندن علاقه داشت و در عين حال بسيار با عاطفه و خوش قلب بود. عصباني و كم حوصله مينمود و بعد از خشونت پشيمان ميشد.
مخصوصا دلبستگي او به انواع سلاح آن هم در اوايل دوران پهلوي (رضاشاه) كه داشتن اسلحة بيپروانه جرم شناخته ميشد و اكثر بازرسان دولتي به بازرسي منازل براي كشف سلاح ميپرداختند، كاري خطرناك به شمار ميرفت. عليرضا خان در سنين بالا ليسانسيه در زبان خارجي و رئيس بيمه كارمندان دولت در اصفهان شد . وي در اين سِمَت عدة زيادي از كارمندان را بيمه كرد و با نهايت مهرباني و علاقه به خدمت مردم و جلب رضايت آنان انجام وظيفه مينمود و در مردمداري و درستكاري نمونه به شمار ميرفت. در آن زمانها برخلاف اين دوران، داشتن خدمتكار زن و مرد ميسر و مورد نياز بود. در خاندان ما چند نفر بودند كه به طور ثابت خدمت ميكردند ولي اضافه بر آنها چندتن هم به طور موقت ميآمدند و كار ميكردند ولي دائمي نبودند. از اين عده آنها كه هميشگي بودند، وفاداري و صميميت نشان ميدادند و زود به زود زير بار نميرفتند كه بروند نزد شخص ديگري هر چند از خويشاوندان نزديك باشد كار كنند. قدرشناس بودند و به ارباب و خواجه خود افتخار ميكردند. برخي از آنان هم خانهداني بودند مثلا دختري كه در خانهاي خدمتكار بود پيش ميآمد كه پدر و يا عمويش هم جزو كاركنان همان خانواده به شمار ميروند. اين خدمتكاران حقيقتاً براي خانواده نعمتي محسوب ميشدند زيرا با وضع قديم و نبودن وسايل آسايش و رفاه امروزي، بسيار زحمت ميكشيدند و به طور مسلم به مقدار زحمت و رنجي كه متحمل ميشدند مزد و پاداش دريافت نميكردند چرا كه اوضاع مادي كشور در سطحي پايين بود و ثروتمند به معناي امروزي كه از جهت نقدينگي سرشار از فراخدست باشد كمتر وجود داشت.