مرا حكايتى از روزگار خُردى باز
به ياد ماند، اگر چند روزگار گذشت
درون لانه زنبور، چوبكى بارى
به قصد كردم و بر من چه ناگوار گذشت
برون پريد از آن لانه خشمگين زنبور
سه بار گِردِ سرم گشت و بي قرار گذشت
چو خواستم كه گريزم ز حمله اش، ناگاه
گَزيد گَردن من سخت و چيره وار گذشت
از آن گَزيدگى آمد مرا گزند ولى
گُزيده تجربتى بر منِ فگار گذشت
كه در برابر بدخواهِ بوم و بر نتوان
ز پاس شهر و نگهبانى ديار گذشت
به حفظ لانه كسى گر كم آمد از زنبور
بر او زمانه به صد نيشخَند عار گذشت
درود باد بر آن كس كه بهر پاس وطن
ز بذل جان و سر و تن به افتخار گذشت