skip to Main Content
  • شعر

مرا حكايتى از روزگار خُردى باز

به‏ ياد ماند، اگر چند روزگار گذشت

درون لانه زنبور، چوبكى بارى

به‏ قصد كردم و بر من چه ناگوار گذشت

برون پريد از آن لانه خشمگين زنبور

سه بار گِردِ سرم گشت و بي قرار گذشت

چو خواستم كه گريزم ز حمله ‏اش، ناگاه

گَزيد گَردن من سخت و چيره ‏وار گذشت

از آن گَزيدگى آمد مرا گزند ولى

گُزيده تجربتى بر منِ فگار گذشت

كه در برابر بدخواهِ بوم و بر نتوان

ز پاس شهر و نگهبانى ديار گذشت

به حفظ لانه كسى گر كم آمد از زنبور

بر او زمانه به صد نيشخَند عار گذشت

درود باد بر آن كس كه بهر پاس وطن

ز بذل جان و سر و تن به افتخار گذشت