skip to Main Content
  • شعر

استاد اديب برومند ، شاعر ملي ايران به مناسبت بزرگداشت مقام فردوسي “شعرواره اي” سروده اند؛اين اثر ضمن بزرگداشت مقام شامخ فردوسي ، سرمشقي براي علاقه مندان به شعر نو نيزمي باشد. اميدواريم با نشر اين اثر گامي کوچک در جهت اشاعه هنرواشعار ميهني اين شاعرملي برداشته باشيم.

ارديبهشت ۱۳۸۵ هجري شمسي – مدير سايت

فردوسي

به باژتوس

طفلي زاد ازمادر

نژادش همچوقلبش پاک

همانا تحفه افلاک

بباليد اندرآن آبادي وشد سروري

با طبع اتشناک

به پويش رهروي چالاک

به کارکشتورزي بود دهقاني به نازونعمت آسوده

به ناپاکي وناپاکيزگي دامن نيالوده

به دانش جان ودل بسته

زهرآلودگي رسته

پس ازديرين زماني کوشش وتحصيل دانش ها

تفکردرزبان و پرسش اوضاع و کاوش ها

چوشيري با غرورشيرمردان

ازکنام خويش بيرون شد

زوضع خاستگاهش دل پرازخون شد

بغرّّيد ازسرخشمي که او را چاره جوي ناروائي کرد

مصمم در طريق رهگشايي کرد

بخواند ازدفترپيشينيان

رازدلاورمردي وگردنفرازي را

زاحوال نياکان راه ورسم بي نيازي را

برآن شد تا به جسم ملتي افسرده جان بخشد

به روح مردي محنت زده تاب وتوان بخشد

بگيرد انتقام ازدشمن ايران

بپاسازد بنايي نو به روي خانه اي ويران

قلم بگرفت وآغازسرودن کرد

سپس ادراک بودن کرد

بگفت ازسرگذشت پهلوانان وجوانمردان

سخنها دلکش وشيرين

زرازبودن و با سرفرازي زيستن بسرود

هزاران نکته رنگين

بگفت اي خلق ايران روزگاري اين چنين بوديد

به حشمت فرمان آراي جهان تا حد«چين» بوديد

به داد و دانش و فرزانگي فخرزمين بوديد

بپا خيزيد وازسستي بپرهيزيد

به بد خواهان درآويزيد

مگرگرديد دامنگيرتان ازعارفي صاحب نفس نفرين

مگرازياد برديد آن شکوه وشوکت ديرين

که از سرحد چين تا مصردرزيرنگين کرديد

سراسرکشورايران چوفردوس برين کرديد

چرا شوق سرافرازي وعزت درشما گم شد

چرا درجنگتان اسب رشادت عاري ازسم شد

چرا خاکسترنسيان فرو پوشيدآتش را

چه آتش آتشي کاندردل پاکان و دينداران فروزان بود

زرقصان شعله هايش دشمنان را دل گدازان بود

چه شد آتشگه بُرزين

چه شدآذرگشسب وآن همه آذين

کجابردند سروکاشمررا آن بدانديشان ؟

که بود ازاهرمن زادان دون فرمانده ايشان !

چوبردند آن مهين فرش بهارستانتان را گو کجا بوديد؟

چرا درپاي يک قوم بيابانگرد سرسوديد؟

چرا ازدست داديد آن همه نيرو؟

چرا بيگانگان را ره نبستيد آخر ازهرسو؟

چرا آتش زدند اينان به هرجا يک کٌتب خانه؟

به علم وفضل و دانش جمله بيگانه!

شما بوديد شاهد اين همه وحشي گريها را !

چرا درهم نکوبيديد اين سان بربريها را؟

به غارت مالتان بردند !

به ساغرخونتان خوردند!

به مرد وزن اسارت بار کردند آن تبه خويان!

گرفتند از براي بردگي آزادمردان را سيه رويان !

شما را راست گويم کز کدامين پروز۱ فرخنده بنياديد

بگويم کزچه مام آوريلان زاديد

بگويم در نکويي ها و رادي ها،مثل بوديد

همي دانا به گفتن ها ، همي مرد عمل بوديد

تن راحت طلب را درره تحصيل آزرديد

به هرعصري زدانش بهره ها برديد

تکاوراسبهاتان درره عزّ و شرف جانانه مي تازيد

دراوج سربلنديهايتان نام وطن مردانه مي نازيد

شما راپهلواني بود «چون رستم»

که ازبيمش گسستي زهرۀ شير ژيان از هم

کسي کوهفت خان وحشت آلود زمان طي کرد

درخشان فتح و پيروزي پياپي کرد

زگيووبيژن وگودرزوبهرام ارخبر داريد

چراچون مرغ زخمي سربه زيربال وپر داريد

به خويش آييد – هنرزاييد

ره همبستگي هارا جوانمردانه پيماييد

ره پاس وطن پوييد

سخنها را به اشعاردري گوييد

بگيريد اي دليران برسردوش ان درفش کاوياني را

ز سر گيريد دورٍ سربلنديها وعهد کامراني را

بگيريد انتقام ازترک وتازي جمله تنگاتنگ !

به شمشيرارنشدکاري، سلاح آريد از فرهنگ !

زبان پارسي راهمچنان آداب ملي پاس بايد داشت

ز بهرکندن هرزه گياهان داس بايد داشت

به روح پاک رستم مي خورم سوگند

بس است اين بردباريها

بس است اين ناگواريها

بس است اين توسري خوردن

زشلاق ستمکاران تن آزردن

حکومتها ستم پرور

سپه داران خيانتگر

شماچون ميش سردرپيش وٌ

بس گرگان خون آشام درمنظر

بجنبيدآن چنان چابک

به روياروي طوفانها

که ازهرظالم دون

برکنيدازبيخ بنيانها

۱ – نژاد

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.