دگر باره از گردش روزگار
بهار آمد و بس گل آورد بار
جهان شد به كردار خرم بهشت
جوان گشت گيتى به فرِّ بهار
به شاباش نوروز فيروز فر
مى از ساغر لاله زد ميگسار
به هر بزم گسترده شد هفت سين
به آيين ديرين اين جشنوار
فراگِرد بستان بنفشه دميد
به صدگونه الوان، هزاران هزار
به هرسو كه روى آورى، ياس زرد
دهد عيدى از زّرِ كامل عيار
شكوفه شد انبوهه در باغ و راغ
بدانسان كه يك دشت از كوكنار
بسى لاله از هر كران بشكفيد
چو تابنده مشعل به هر جويبار
برآورد سر «پامچال» از زمين
به دلكشترين رنگ و زيبا نگار
شكوفه بر اندام گيلاس بُن
چو رختى ست سيمينه بر بَشنِ[۱] يار
نگر بيد را مست و آشفته گون
فرو ريخته گيسوان در كنار
صف سرو بنگر به گِرد چمن
ستونوار و مخروطى و پلّه دار
درختان سر سبز پوشيده رخت
ز ديباى رومى، زبرجد نثار
يكى سبزِ روشن يكى سبزِ سير
نوازنده چشم است و نوشاخسار
چنار و صنوبر صف آراسته
به سربازىِ باغ، فرمانگزار
ز «تبريزى»و«كاج» و «افرا» و «بيد»
بود بوستان خرم و كامكار
زهى سايه گستر درخت «بلوط»
كه شد بادبيزن به هر مرغزار
به هر سوى گلشن يكى «نارون»
بر افراشت چترى زمردنگار
بُن ارغوان بين كه زيور فزود
به خيل درختان پربرگ و بار
درختى ست زرينّه برطرف باغ
كه باليده با برگِ زرد آشكار
تو گويى خزانديده از خاكْ رُست
نه بل، كز ازل بود زرّين تبار
نوا سردهد بلبل از شاخ سرو
چنان چون قنارى ز بيد و چنار
منم خود «اديبى» طبيعتگراى
كه گل كرد طبعم، به هر سبزه زار
اميد آن كه امسال ايران زمين
ز پيروز بختى شود كاميار
همه مردماش بهره ياب از سرور
همه بهره اش رحمت كردگار
ز آزادى آرد به كف دسترنج
به آبادى افزون كند كشت و كار
فروردين ماه ۱۳۷۷
[۱]. بشن: تنه از واژه هاى فارسى ايران باستان.