skip to Main Content

اشعار زير در ارديبهشت‏ ماه ۱۳۳۳ در تهران سروده شد.

تن به خواری ندهيم

 

اين چه وضعی ‏ست كه امروز به بار آمده است

دل خلقی همه نالان و فگار آمده است

تُركتازِ مُغُلان گشت نمودار مگر

كاين در و دشت پر از تيره غبار آمده است

بر سرِ لاله و گل ز آفت دوران چه رسيد؟

كز خزان غمزده ‏تر، فصل بهار آمده است

غم مخور كز پس اين شام دمد صبح سپيد

كز پی صبح سپيد، اين شب تار آمده است

اين شب درد فزا دير نخواهد پاييد

دير ناليدن شبگير نخواهد پاييد

***

آه از آن خيره سری‏ها و دل آزاری‏ها

كه بود مايه اين نفرت و بيزاری‏ها

آه از اين دسته كه با خارجيان پيوستند

تا شدند آفت كشور به تبهكاری‏ها

خاك بر فرق چنين فرقه آلوده به ننگ

كه ز بيگانه نمودند هواداری‏ها

عاقبت نيست به جز طرفه قيامی خونين

چاره اين همه خونباری و خونخواری‏ها

كز سر نهضت ما دفع خطر خواهد كرد

كاخ بيداد و ستم زير و زبر خواهد كرد

***

دسته ‏ای دزد و ستمگر كه پليدند و بليد[۱]

برده در راه شقاوت سبق از شمر و يزيد

تنگ بر بسته پی خدمت بيگانه كمر

دست بر سينه، ستاده چو يكی عبدِ عبيد[۲]

پشت دادند بهم بهر هواداری خصم

از پی تخطئه نهضت اين قوم رشيد

خواستند از ره تحقير، حقيرانگارند

نهضت ملی و جانبازی احرار شهيد

ليك غافل كه بنا بر مثل عهد قديم

(نتوان كرد نهان بانگ دهل زير گليم)

***

تن به خواری ندهد بار دگر ملّت ما

هست كوبنده بدخواه وطن، همت ما

از پی قطع يدِ عامل بيگانه زمُلك

هم‏چنان حربه بُرّنده بود نهضت ما

خويش و بيگانه به هم ساخته ‏اند از پی آنك

وارد آرند دو صد لطمه به مليّت ما

گر چه قادر شمرند از در غفلت خود را

ليك غافل ز حصار افكنی قدرت ما

كه سرانجام درين معركه پيروز شويم

چيره بر جمع رقيبان تبه روز شويم

***

نشويم آلت اغراض بدانديش، دگر

در بر گرگ چو شيريم نه چون ميش، دگر

با ستمگر نتوان كرد مدارا و سلوك

نتوان بود ستمديده ازين بيش، دگر

در قبال ستم و جور قيامی بايد

كی سزد ديده گريان و دل ريش، دگر

به رقيبان دغا پيشه بدخواه بگوی

نرود خودسری و جابری از پيش، دگر

كاندرين معركه تا قدرت ملت باقی‏ست

اثر قاطع و خصم افكن نهضت باقی‏ست

***

تو مپندار كه ما خانه به بيگانه دهيم

يا به بار ستم اجنبيان شانه دهيم

گر چه در بند بود رهبر فرزانه ما

ما سر و جان به ره رهبر فرزانه دهيم

كِی توانيم كه در خدمت دشمن برباد

آبروی وطن و لانه و كاشانه دهيم

حفظِ كاشانه اجدادی ما مقصد ماست

ما سر اندر ره كاشانه دليرانه دهيم

گر چه بايد همه در راه وطن كشته شويم

جان و سر باخته در خون خود آغشته شويم

***

جنگ، با ملّت ما همره پيروزی نيست

حاصل‏ اش جز غم و حرمان و تبه‏روزی نيست

غالب اندر وطن ماست در آخر، مغلوب

اين حقيقت به جهان قصّه امروزی نيست

برق سرنيزه كند غّره سيه روزان را

برق را خاصيتِ مَه به شب افروزی نيست

آتش افروختن آندر دل احرار وطن

جز به نارِ غضب جامعه خود سوزی نيست

كاين چنين آتش اگر شعله ‏ور آيد ناگاه

مانده از خرمن سلطان ننهد يك پركاه

[۱]. بليد: كودن، كند ذهن، كند هوش

[۲]. عبيد: جمع عبد، بندگان