skip to Main Content

در تابستان ۱۳۷۷ جشن يكهزارمين سال دودمان
سامانى در تاجيسكتان بر پا شد. در آن هنگام كه در
اصفهان بودم قصيده ذيل را سرودم تا حقى را از
سلسله ايران دوست ادا كرده باشم.

به ياد سردودمان سامانيان، «اسماعيل سامانى»

در آن دوران كه شد محنت سرا بُنگاه ايرانى
ز بيداد ستمكاران، به تزوير مسلمانى
بر آمد تيشه در كف ز آستين دست بدانديشان
پىِ بركندنِ بنيادِ فرّ و بُرزِ ايرانى
فراوان عقده‏ها سر زد ز قيرآگين دل دشمن
به دست قهر و كين بسپرد تيغ مظلمت رانى
بر آمد غرّش رعد فناكز بارِشِ ذلت
نحوست را فرود آورد از ايوان كيوانى
فراموشى گرفت آثار ايران عنكبوت آسا
درونِ تارهاى نكبت از انبوه ويرانى
ستم كردند و خون خوردند از شيران و يل مردان
ستمكاران سفيانىّ و خونخواران مروانى
فرو پاشيد و درهم ريخت خرگاه سرافرازان
چو شد نوشين هواى مرز ايران تار و طوفانى
نهان شد آتش فرهنگ ملّى، زير خاكستر
چنان چون در پس ابر سيه، خورشيد نورانى
رهاوردى خوش از اسلام آوردند جبّاران
وليكن بود دستاويزشان در قصد عدوانى
نبود اَعمالشان بر شيوه اسلام تا آن‏جا،
كه كشتند از ستم، پور پيمبر، مردمى جانى
حساب دين جدا كرد از عرب ايرانى بخرد
كه دين آيين يزدان بود و رسم خصم، شيطانى
به دستى ريخت نُقل و قند و شكّر در گريبان‏ها
به ديگر دست، زد شمشير كين بر فرق و پيشانى
پس از قرنى دو، طالع گشت ز آفاق وطنخواهى
فروزان مهر فيروزى و فرمندى و فرزانى
نخستين ره به ميدان تاخت پرچمدار حريّت
جوانمرد شجاعت كيش، «يعقوب سجستانى»
به دشمن ضرب شستى سخت بنمود آن «تهمتن فر»
كه پيچان شد به خود چون دود، از زخمِ «نريمانى»
پس از وى سر برآورد از خراسان ميرِ شيراوژن
دلاور مرد ايران دوست، «اسماعيل سامانى»
كمر بربست با رويينه عزمى آرزوپرور
پى تجديد استقلال ايران نوبت ثانى
بزد بر قلب دشمن با غريوى تند و خارادَر
چنان كز هيبتش نخجير شد شير نيستانى
ز نو بخشيد آداب كهن را رونق ديرين
حمايت را فرو گسترد بر آيين دهقانى

به دهگانان فرخ پى نژادِ كشور ايران
سپرد آيين پاس حشمت و سامانِ عُمرانى
گرامى داشت چون عهد كهن اعياد ملّى را
ز جشن مهرگان بگرفته تا نوروز سلطانى
چنين كردند اعقابش به دست زبده دستوران
چنان چون «بلعمى» يا دانشى مردى چو «جيهانى»
يكى ز آنان بُوَد «نصر بن احمد» كز عطاهايش
علم شد رودكى چون بحر عمّان در درافشانى
ز دو «نوح» و دو منصور و دو تن «عبدالملك» بودى
خراسان سر به سر آباد، چون مُلكِ سليمانى
فراوان نامه‏ها شد ترجمت با كوشش آنان
به گفتار درى از لفظ تازى در سخندانى
نگارش يافت با نثرى نكو بس نامه دلكش
ز تاريخ و ز اخبار و زتفسيرات قرآنى
ره صد ساله را پيمود در يك روزِ روشنتاب
سخنگوى درى از نظم و نثر و بحث برهانى
هم اندر عهد سامانى بسامان گشت شهنامه
ز فرّ همّت «فردوسى» آن تنديس انسانى
روا باشد كه من بر آل سامان بس درود آرم
كه بخشيدند ايران را نجات از نابسامانى
به شاباش چنين جشنى به نام ملت تاجيك
اديب اين چامه را بسرود در سبك خراسانى
تهران ـ مهرماه ۱۳۷۷

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.