skip to Main Content

مصدقتاريخ سرودن اين قطعه سال ۱۳۳۵ شمسى پس از رهايى دكتر
محمد مصدق از زندان و تبعيد شدنش به احمدآباد است.

توبيخ تاريخ

مصدّق تو را آن‏كه فرمود بند

 بر او تا به محشر تباهى بماند

تو را آن‏چه بيداد بر سر برفت

 در اقطار، خواهى نخواهى بماند

ز حبس تو بسيار نفرين و ذم

 كه بر دادگاه سپاهى بماند

بسا ننگ تاريخ فرساى از آن

 بر اورنگ و ديهيم شاهى بماند

به خصمت نمانَد رخ لاله گون

 تو را گونه گر زرد و كاهى بماند

به روى عدويت هزاران هزار

 ملامت ز مه تا به ماهى بماند

در اوراقِ هستى به تأييد تو

 اثرها ز مُهرِ گواهى بماند

عدوى تو بود آن تبهكارْ مرد

 كه در تيهِ[۱] گم كرده راهى بماند

تو شهباز و خصم تو چون موشِ كور

به ظلمتگه شامگاهى بماند

تنت گرچه  در حبسِ جلاّدها

به صد جور، با بى‏ گناهى بماند

ازين بند رستى و در روزگار

ز تو ذكر ملّت پناهى بماند

زمستان گذشت و ز بهر زغال

همان زشتى و روسياهى بماند

[۱]. تيه: بيابان