skip to Main Content
  • شعر

بازآ و آتشم به جگر بيش از اين مزن
دزدانه راه اين نفس آتشين مزن
شاد و شكفته روى به دلجويى من آى
لبخنده ام نما و گره بر جبين مزن
در دست توست اين دل آيينه وار من
خود را در آن چو مى نگرى بر زمين مزن
جايى كه نيست گفت وشنود از حديث عشق
آن جا دگر دم از سخن دل نشين مزن
ما را به حزن، الفت ديرين بود، رفيق
چنگى به ساز جز به نواى حزين مزن
اين كار اگر خطا شد و آن كار اگر درست
شد هر چه شد، تو هيچ دم از آن و اين مزن
بنگر به چاك خورده گريبان من ز عشق
وز كم عنايتى به رخم آستين مزن
آميخت ذرّه هاى وجودم به مهر تو
در كشف راز، عينك بى ذرّه بين مزن
دست وفا به گردن او حلقه كن « اديب »
بر حلقه جز به عاطفه نقش نگين مزن