skip to Main Content
  • شعر

نه راحت از دل شيداى بلهوس ما را
نه بر هواى دل خويش، دسترس ما را
حريف بلهوسى هاى دل نباشد عقل
كجاست عشق كه بِرهانَد از هوس ما را؟
چو غنچه ايم، نه مانند گل گريبان چاك
اگرچه خَست بسى، نيش خار و خس ما را
نفس به سينه بود حبس و دل چو نى نالان
چراكه اهل دلى نيست هم نفس ما را
به جرم آن كه نواخوان گلشن هنريم
شكسته بال، فكندند در قفس ما را
چه غم كه همّت يارى به داد ما نرسيد
كه نيست به ز خدا، يار و دادرس ما را
به قدر همّت خود، در كمال كوشيديم
اگرچه قدر ندانست، هيچ كس ما را
به عالمى نفروشيم مهر دوست، « اديب »
كه اين متاع گران در زمانه بس ما را

photo_2018-09-09_14-19-21