skip to Main Content

دست در دامن آن راحت جان بايد زد
خيمه ی عشق، در آفاق جهان بايد زد
از عيان پى به نهان گر نتوان برد به چشم،
عينك باصره بر ديده ی جان بايد زد
مهرش آن دم كه چو خون جوش زند در رگ و پى
خرگه ذكر، فراسوى بيان بايد زد
چه بود راز در اين حقّه كه چندين زيباست
بوسه بر حقّه ی اين راز نهان بايد زد
در ره عشق، حقيقت طلب از بطن مجاز
كه به يك تير در اين جا دو نشان بايد زد
لامكان را همه گه پيش نظر بايد داشت
در بزنگاه زمان، قيد مكان بايد زد
گر توان بى طمعى بر در دلدار شدن
پشت پا بر همه ابواب جنان بايد زد
رو سوى درگه داور كه در اين شهر و ديار
دادها از ستم دادسِتان بايد زد
پختگى تا ندهد رخوت پيرى به اديب
هم بر آن چاشنى از طبع جوان بايد زد

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.