به فتنه بار زماني كه دور خذلان بود | فراخناي وطن، پايكوب عدوان بود |
به عهد چيرگي تازيان كه از بيداد | ز تازيانه نوازش نصيب ابدان بود |
هنر به گونۀ آسيب ديده برگ ِ خزان | وطن به هيئت آفت رسيده بستان بود |
نه هيچ نام و نشاني زفرّ وجاه كيان | نه هيچ تاب و تواني به ملك ساسان بود |
نه زادگاه ِ مهان را، ستبر پي ِ ديوار | نه بارگاه شهان را بلند ايوان بود |
« زبان پهلوي» از كينه جويي اغيار | برون كشيده ز كام گزيده گويان بود |
وزين طريق، گرامي زبان نغز«دري» | به كوره راه عدم رهسپار فقدان بود |
بلند كاخ كهن دودمان ساساني | مقام تازي سرگشته دربيابان بود |
سخن ز تازي اگر رفت تا نپنداري | كه قصد ما سخن از رهبران ايمان بود |
كه در قلمرو اسلام رشته هاي امور | به دست خيره سري چند، نامسلمان بود |
گروه باديه پيمان ديو سيرت را | طريقتي به خلاف رضاي يزدان بود |
به هر ديار ستمكاره حاكمي مأمور | بنا به حكم اميري ز«آل مروان» بود |
هرآنچه مكتب اسلام كرده بُد تعليم؛ | سياق كردۂ اينان نه درخور آن بود |
برادري و مساوات همچون زُهد وصلاح | نهان به گوشۀ غفلتسراي نيسان بود |
تعصّبات نژادي و جور و خودكامي | ز كينه توزي تازي در اوج طغيان بود |
زجور ِ بيمَر«مروانيان» درايرانشهر | شكايت از در ِ«لاهور» تا «مريوان» بود |
وزان سبب به سرآمد ز ِ «آل ِمروان» روز | كه ظلم در ره ظلمت هماره پويان بود |
سپس به دولت «عباسيان» كه بنيادش | به سعي وهمت نام آوران ِ «ايران» بود |
ازآنچه برسر«بومسلم» خراسان رفت | سياهكاري «عباسيان» نمايان بود |
خلافت ارچه شكوه از صدور«برمك» يافت | خليفه را به خلافش صدور فرمان بود |
چو شد به تجربه روشن كه عهد «عباسي» | سياهگونه تر از روزگار ِ «مروان» بود |
قوام نهضت ايران ز بهر استقلال | پس ازقيام «خراسان» به «زابلستان» بود |
غريو ِ«نهضت ملي» كزين دو سامان خاست | ز فرّ دودۀ «صفار» و «آل سامان» بود |
چو هر تكامل و خيزش ز شاعران گوياست | زبان وحدت ملي زبان ايشان بود |
گهي كه دورة «نصربن احمد» آمد پيش | زبان گشاده يكي شاعر سخندان بود |
به پاسداري شيرين زبان شعر دري | به باغ ملك يكي بلبل خوش الحان بود |
به عهد او كه زسرحد«پارس» تا به «خجند» | نشاط بود و فرح بود و داد واحسان بود |
به شعر پارسي آن كس كه روح تازه دميد | نخست «رودكي» آن شاعرخراسان بود |
همان سخنور نامي كه نام والايش | به كارنامۀ دانش بزرگ عنوان بود |
خجسته شاعر ايران زمين مهین استاد | كه شعراو سند افتخار دوران بود |
به تركتازِ هنر، شهسوار قاهر گشت | به پهن دشت سخن، يكه تاز ِ ميدان بود |
ز شعر نغز دري، طرفه داستانها داشت | «سرود گويان گفتي هزار دستان» بود |
بدانگهي كه وي آهنگ شعر گفتن كرد | بدست كردن۱ساز ِ سخن، نه آسان بود |
هزار سال ازين پيش مشكلات سخن | كنونكه چندين باشد، هزار چندان بود |
چگونه وصف توانم؟ بلند نامي را | كه پايۀ سخنش برفراز ِ كيوان بود |
نيوشم از بُن ِ دندان، سروده هاش كه گفت | «مرا بسود وفروريخت هرچه دندان بود»۲ |
رواست گر«پدر شعر فارسي» خوانيش | كه زادگاه ورا، ره به صدر ايوان بود |
نماند با صره اش را توان ديدن ليك | بديد هرچه ز چشم بصير، پنهان بود |
روان رودكي اندر بهشت خرم باد | كزو ديار ادب، رشك باغ رضوان بود |
به روح پاك و بلندش درور باد درود | كه شعر او به تن نظم پارسي جان بود |
درين زمان چه سرايم ز دير باز چو گفت | «كسائي» آنكه به گيتي عديل ۳ سحبان بود |
« به عهد دولت سامانيان و بلعميان؛ | چنين نبود جهان با نهاد و سامان بود» |
«اديب» را بود اين چامه نزد آن استاد |
چنانكه گوهر غلطان به پيش عُمّان بود |
۱ – به دست كردن = تحصيل كردن
۲ – از رودكي است
۳ – عديل = همانند