skip to Main Content

ز بردبارى ما باشد اين نشانه ما

كه زير بار غمت خم نگشت شانه ما

چنان ز پاكدلى‏ها به دوست پيوستيم

كه نيست از «من» و «او» حايلى ميانه ما

ز بعد قصه شيرين وامق و عذرا

شود زبانزد شوريدگان، فسانه ما

تو اى لطيف‏تر از رنگ و بوى ياس سپيد

بيار نكهت زلف سيه به خانه ما

ز سوز عشق تو آن آتش شررخيزيم

كه سر فرو نكشد جاودان زبانه ما

شب است و باغ و مى و شعر و ساز و صحبتِ دوست

چه شورهاست در اين بزم شاعرانه ما

مجوى لانه ما را به طاق زرّين نقش

كه طرف گلشن عشق است آشيانه ما

نصيب ما همه خون دل است و دانه اشك

چه لعل‏ها و گهرهاست در خزانه ما

ز خرّمى نه عجب گر به رقص برخيزد

چو بشنود صنمى دلنشين ترانه ما

به عشقبازى و آزادگى و شيدايى

اديب، شهره شهر است در زمانه ما

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.