skip to Main Content
عروس چمن

گوهر عشق تو تا زيور اندام من است
وقف ايثار تو اى دوست، مرا جان و تن است
كى شود عهدشكن، كى گسلد رشته ی مهر؟
دل كه آشفته ی  آن زلف شكن در شكن است
لحن گيراى تو و لهجه ی  پرجاذبه ات
شهد اگر هست و شكر زآن لب و ناى و دهن است
دستگاهى كه به ضبط آورد آن صوت لطيف
زيب هر محفل و پيرايه ی  هر انجمن است
نه من از هجر گلى، خون شده دل دارم و بس
لاله از داغ جدايى ست كه خونين كفن است
همدمى نيست به صحراى جنونم، ور هست
گِردبادى ست كه آواره ی  دشت و دمن است
آن صدايى كه به گوش آيدت از نغمه به كوه
يادگارى ز صداى سخن كوهكن است
گل كه شد دستخوش باد هوسناك افسرد
غنچه شد پردگى شرم و عروس چمن است
بلبل آن جا كه نيبند به چمن نغمه شناس
گو نخوانَد كه دگر نوبت زاغ و زغن است
آن كه در ملك شرف، كوس سليمانى زد
آزموديم و عيان شد كه يكى اهرمن است
هر كه در نظم سخن، شور و شرى داشت، ادیب
تو مپندار كه او شاعر شيرين سخن است

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.