در شگفتم از گروهی كز پی اغراض خويش
واژه ها را مبتذل آن سان كه میدانی كنند!
لفظ چون در معرض مصداق خودگيرد قرار
از شكوه اش جمله درك حظِّ روحانی كنند!
ور به جای خود نيفتد واژه در فحوای خويش
كی زند چنگی بهدل هرچند خوشخوانی كنند؟
احترام واژه ها فرض است بر اهل زبان
كز لغتها فهم مطلب عالی و دانی كنند!
ارتكاب جور و عدوان نيست تنها بر نفوس
بر سخن هم مغرضان رفتار عدوانی كنند!
هست نوعی از جنايت هتك ناموس لغات
وين جنايتها سيه دل مردم جانی كنند!
فی المثل بر واژه «استاد» گويم ای دريغ
كاين لقب اعطا به هر طفل دبستانی كنند!
ای بسا كس با كمين مقداری از تحصيل علم
نفی علم و حكمت از سقراط يونانی كنند!
ای بسا ناظم كه با توزين انبانی ز نظم
دعوی همسنگی «عطار» و «خاقانی» كنند
ای بسا جاهل كه با تحصيل دانشنامهئی
«ابن سينا» را مُجاب از سست برهانی كنند
واژه «استاد» را بندند برخود بی دريغ
آنچنان كار طلاق بر استاد سلمانی كنند
بعد از آن بر واژه «ملی» دلم سوزد كه هست
بیگنه ليكن به ناماش بس غرض رانی كنند
لفظ «ملی» گشته همچون صيقلی كاهل غرض
گونه اغراض را زين واژه نورانی كنند
شايد اربنمايم از جان، غمگساری بر «هنر»
كاين لغت را آلت اغراض نفسانی كنند
اين گرامی (واژه) را جهال با نيش قلم
مُثْله[۱] گردانند و همچون صيد، قربانی كنند
وای بر حال «هنرمند» آن گران مقدار لفظ
كاين زمان اطلاق بر هر «چاله ميدانی» كنند
واژه «حزب» آلت سُخريه افراد گشت
آن چنان كز بعد ذكرش خنده پنهانی كنند
«آيت الله» را بسانِ «حجه الاسلام» نيز
نابجا اطلاق و توهين بر مسلمانی كنند
گشت بسياری ز الفاظ دگر اينسان تباه
كآن همه بس شكوه ها از نابسامانی كنند
قصدشان زين دشمنیها چيست با الفاظِ نغز
جز عداوتها كه با ايران و ايرانی كنند
[۱]. مُثله كردن: قطعه قطعه كردن ـ بريدن اجزاى مختلف بدن.