skip to Main Content

در من اى دوست كه بود آن كه غزل خوانى كرد؟
سخنم را به گران مايگى ارزانى كرد
گرچه در نغمه سرايى بسزا كردم سعى
من نِيَم آن كه در اين باغ نوا خوانى كرد
دانش و عشق و هنر بود و مددكارى غيب
كه مرا قادر و مايل به سخن دانى كرد
باغبان كز مدد ابر كَرَم يافت نصيب
در چمن ياسمن آورد و گل افشانى كرد
صيقل صدق و صفا بايد و انديشه ی پاك
تا توان آينه ی  دل همه نورانى كرد
همرهِ سعى ببايد مدد سبحانى
تا توانى به سخن دعوى سَحبانى ۱ كرد
سخت كوشى چو به اخلاص و توكل آميخت
حلّ هر مشكل پيچيده به آسانى كرد
منم آن قطره ی  باران كه به دريا پيوست
وآنگه از فيض ازل جلوه ی  عمّانى كرد
من نِيَم قانع از اين دسترسى ها به هدف
بايد از اوج هنر، پرّش پيكانى كرد
نيست در روى زمين خوب تر از عالم شعر
كه مرا باخبر از عالم انسانى كرد

پی نوشت: 

۱- « سَحبان بن وائل » از فصحاى نامبردار عرب است. 

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.