skip to Main Content
  • شعر

به مناسب هشتم مهرماه روز بزرگداشت مولانا جلال الدین بلخی ( مولوی ) این قصیده از استاد ادیب برومند را در سایت منتشر می شود. 

مولوی

مولوى، اى آن‏كه كشف راز پنهان كرده ‏اى
خلق را از رازمندی هات حيران كرده ‏اى
يافتى از رازِ حق بس نكته مجهول را
جهل را زين ره برون، از راه احسان، كرده ‏اى
عشق را آن‏گونه پالودى كه در ظرف زمان
مى‏ نگنجد آنچه پالايش به هر سان كرده ‏اى
عشق را توصيف ها كردند و تو در هر عمل
وانمودى آنچه را اعجاز دوران كرده ‏اى
عقل را در پهنه شطرنج درك ماسِوا
در جدال عشق، شهمات و پريشان كرده ‏اى
تا بريدند از نيستانت به كام ديگران
بس شكايت‏ها ز رنج غربتستان كرده ‏اى
ناله در نى نامه كردى از غريبى هاى خويش
واندر اين نالش چه چالش‏ها كه با جان كرده ‏اى
عالَم خاكى نبودت جاى آرام و نشست
جان افلاكى غمين از رنج هجران كرده ‏اى
بر فراز كهكشان‏ها پاى هِشته بى‏ هراس
خانه ‏اى از عشقِ گردون‏قدر، بنيان كرده ‏اى
عالَم امكان برايت تنگ و تارى مى‏ نمود
سوى واجب نردبان از عشق و ايمان كرده ‏اى
از حقايق آنچه پنهان بود از ديدار خلق
شمّه‏ اى پيدا چو مهر از ابر كتمان كرده ‏اى
كرده ‏اى تسخير، ملك فضل را چون شهرِ دل
عشق را آنگه بر اين معموره، سلطان كرده ‏اى
شمس تبريزى ندانم چون دگرگونت نمود
كآدمى را زين دگرديسى ثناخوان كرده ‏اى
عشقِ رحمانى تو را زى رقص عرفانى كشيد
بيقرارى‏ ها از اين اكرامِ رحمان كرده ‏اى
شمس تبريزت به دنيايى دگر شد رهنمون
واندر اين دنيا صفاى خاص عرفان كرده ‏اى
مژده حقّ‏ اليقينت برد در اوج سماع
رقص حق‏ جويانه را همسوى اَلحان كرده ‏اى
باده عرفان از آن ساعت كه كردت مستِ مست
حكمت ديوانگى را درس مستان كرده ‏اى
اين ‏بود گر مستى‏ و اين‏ گونه باشد وجد و حال
عالمى را از بسى غفلت پشيمان كرده ‏اى
كنجكاوى‏ ها نمودى در پسِ پستوى راز
ور به دستاورد، سهمى بذلِ اخوان كرده ‏اى
آنچه بسْرودى به نام شمس در برج هنر
شعر را رخشنده خورشيد درخشان كرده ‏اى
شعر و حكمت را به مانند دو طفل توأمان
پرورش‏ها داده وآنگه سر به فرمان كرده‏ اى
نيستى پيغمبر امّا در ره پيغمبرى
راه‏ها پيموده و رجعت به سامان كرده‏ اى
زادگاهت بلخ و شعرت پارسى، اى آفرين
كآشيان، قونيّه و خدمت به ايران كرده ‏اى
اى طبيب جمله علّت‏هاى ما در مهدِ جهل
درد ما را همچو جالينوس، درمان كرده ‏اى
مذهبت هرچند بودى عشق و مى‏ جستى فنا
دفترت رمز بقاى هر مسلمان كرده‏ اى
بر حسام ‏الدين درود از ما كه با تذكار او
مثنوى را مكتب ارشاد انسان كرده‏ اى
آنچه بسْرودى ز تمثيل و حِكَم وآيات نغز
خدمت اسلام را تفسير قرآن كرده‏ اى
زآنچه گفتى از حكايات و نصايح سربه‏ سر
جِيب انسان را رها از قيد شيطان كرده ‏اى
از زبان‏ و چشم شمس ‏الدين‏ چه‏ بود آن‏ رمز و راز
كآن همه نعمت به پايش جمله قربان كرده‏ اى
از شكوه باستانت نيست غفلت، كز خرد
بهر همراهيت، يادِ پورِ دستان كرده ‏اى
تن به دنياى اهورايى سپردى، وز خلوص
در ره حق جان فداى جان جانان كرده ‏اى
مولوى، اى از شمار اوليا، شخص شخيص
عالَمى را محوِ اشعارت به ديوان كرده ‏اى
بهر مولانا سرودن شعر، دشوار است اديب
كسب اين توفيق از درگاه يزدان كرده ‏اى