به مناسب هشتم مهرماه روز بزرگداشت مولانا جلال الدین بلخی ( مولوی ) این قصیده از استاد ادیب برومند را در سایت منتشر می شود.
مولوى، اى آنكه كشف راز پنهان كرده اى
خلق را از رازمندی هات حيران كرده اى
يافتى از رازِ حق بس نكته مجهول را
جهل را زين ره برون، از راه احسان، كرده اى
عشق را آنگونه پالودى كه در ظرف زمان
مى نگنجد آنچه پالايش به هر سان كرده اى
عشق را توصيف ها كردند و تو در هر عمل
وانمودى آنچه را اعجاز دوران كرده اى
عقل را در پهنه شطرنج درك ماسِوا
در جدال عشق، شهمات و پريشان كرده اى
تا بريدند از نيستانت به كام ديگران
بس شكايتها ز رنج غربتستان كرده اى
ناله در نى نامه كردى از غريبى هاى خويش
واندر اين نالش چه چالشها كه با جان كرده اى
عالَم خاكى نبودت جاى آرام و نشست
جان افلاكى غمين از رنج هجران كرده اى
بر فراز كهكشانها پاى هِشته بى هراس
خانه اى از عشقِ گردونقدر، بنيان كرده اى
عالَم امكان برايت تنگ و تارى مى نمود
سوى واجب نردبان از عشق و ايمان كرده اى
از حقايق آنچه پنهان بود از ديدار خلق
شمّه اى پيدا چو مهر از ابر كتمان كرده اى
كرده اى تسخير، ملك فضل را چون شهرِ دل
عشق را آنگه بر اين معموره، سلطان كرده اى
شمس تبريزى ندانم چون دگرگونت نمود
كآدمى را زين دگرديسى ثناخوان كرده اى
عشقِ رحمانى تو را زى رقص عرفانى كشيد
بيقرارى ها از اين اكرامِ رحمان كرده اى
شمس تبريزت به دنيايى دگر شد رهنمون
واندر اين دنيا صفاى خاص عرفان كرده اى
مژده حقّ اليقينت برد در اوج سماع
رقص حق جويانه را همسوى اَلحان كرده اى
باده عرفان از آن ساعت كه كردت مستِ مست
حكمت ديوانگى را درس مستان كرده اى
اين بود گر مستى و اين گونه باشد وجد و حال
عالمى را از بسى غفلت پشيمان كرده اى
كنجكاوى ها نمودى در پسِ پستوى راز
ور به دستاورد، سهمى بذلِ اخوان كرده اى
آنچه بسْرودى به نام شمس در برج هنر
شعر را رخشنده خورشيد درخشان كرده اى
شعر و حكمت را به مانند دو طفل توأمان
پرورشها داده وآنگه سر به فرمان كرده اى
نيستى پيغمبر امّا در ره پيغمبرى
راهها پيموده و رجعت به سامان كرده اى
زادگاهت بلخ و شعرت پارسى، اى آفرين
كآشيان، قونيّه و خدمت به ايران كرده اى
اى طبيب جمله علّتهاى ما در مهدِ جهل
درد ما را همچو جالينوس، درمان كرده اى
مذهبت هرچند بودى عشق و مى جستى فنا
دفترت رمز بقاى هر مسلمان كرده اى
بر حسام الدين درود از ما كه با تذكار او
مثنوى را مكتب ارشاد انسان كرده اى
آنچه بسْرودى ز تمثيل و حِكَم وآيات نغز
خدمت اسلام را تفسير قرآن كرده اى
زآنچه گفتى از حكايات و نصايح سربه سر
جِيب انسان را رها از قيد شيطان كرده اى
از زبان و چشم شمس الدين چه بود آن رمز و راز
كآن همه نعمت به پايش جمله قربان كرده اى
از شكوه باستانت نيست غفلت، كز خرد
بهر همراهيت، يادِ پورِ دستان كرده اى
تن به دنياى اهورايى سپردى، وز خلوص
در ره حق جان فداى جان جانان كرده اى
مولوى، اى از شمار اوليا، شخص شخيص
عالَمى را محوِ اشعارت به ديوان كرده اى
بهر مولانا سرودن شعر، دشوار است اديب
كسب اين توفيق از درگاه يزدان كرده اى