skip to Main Content

شنيدم اينکه به ديدار يار مي آيي
چو آب چشمه بدين جويبار مي آيي
چو ماهتاب که تابد به بام روشن عشق
به کام عاشق شب زنده دار مي آيي
اگرچه فصل خزان است، با شکوفايي
به دلنوازي ما چون بهار مي آيي
سزد که اين دل ديوانه را کنم آرام
از آن جهت که تو فرزانه وار مي آيي
مگر نسيم ِ گل افشاني اي بهشتي روي
که نغز بوي تراز پونه زار مي آيي
مگر دو چشم سياهت بود پيالۀ مي
که بهر غمزده ات غمگسار مي آيي
بيا بيا که دلم را گشاده ميداني ست
به شوق آن که تو چابکسوار مي آيي
مگر ز ناي تو آيد برون ترانۀ ني
که بهر سوز ِ دلم سازگار مي آيي
من و سياحت باغ رخت به صبح نشاط
که ناله سوز ِ شب انتظار مي آيي
خيال ِ باز نشستن مکن دلا که هنوز
براي خدمت جانان به کار مي آيي
کناره جوييت از عشق مشکل است «اديب»
که با هجوم غم آخر کنار مي آيي

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.