گز زبان ويژهاي دارد كه به درستي مورد تحقيق قرار نگرفته و آميزهاي است از واژههاي دري و پهلوي و شايد اوستايي و داراي قاعدههاي دستوري و اصطلاحات و ضربالمثلها و بكر مانده است و از جهت زبانشناسي نياز به تحقيق كامل دارد. متاسفانه من به علت گرفتاريهاي مختلف شغلي و ادبي فرصت اين تحقيق را نيافتهام و تنها نزديك دو هزار از واژههاي آن را گردآوري نمودهام.
برخي از آباديهاي ديگر هم به اين گويش تكلم ميكنند مانند «خرزوك» و «محله خوزان» در «سِدِه»؛ ولي بيان ايشان به بكري گويش گزي نيست. مردم گز وقتي با هم صحبت ميكنند گزي حرف ميزنند اما در اصفهان به زبان معمول فارسي گفتوگو ميكنند. هنگامي كه دو نفر گزي با هم گفت و شنود دارند يكي اصفهاني مقصود آنها را درك نميكند. هر چند واژههاي فارسي در آن هست. در گز يك مسجد كهنسال وجود دارد كه به مسجد بزرگ معروف است و پيش از اسلام آتشكده بوده است. آب چاههاي گز شور بود ولي اكنون كه در گز لولهكشي صورت گرفته آب آنجا همان آب تصفيه شدة اصفهان است. پيشترها كه ما در گز بوديم آب آشاميدني از قنات گزآباد كه با گز فاصله چنداني نداشت تامين ميشد و هر روز مردها براي آب آشاميدني كوزهها را برداشته، به سوي قنات ياد شده روان ميشدند.
زنها نيز پيش از آن كه شوهرانشان از صحرا به خانه برگردند با حجاب محلي كه چادرهاي كرباسي نقشدار فيروزهاي رنگ بود از خانه بيرون آمده كوزه بر دوش ميگرفتند و براي آوردن آب به سوي قنات ميشتافتند، سپس با كِتري چاي دم ميكردند و به آوردن چاي از شوي خود رفع خستگي ميكردند. يك سربندِ زراعي (مباشر) سالخورده مسئول تمام كشاورزي ما بود به نام «علياكبر حبيبآبادي» كه مردي يك دنده و از خودراضي مينمود. ميگفت وقتي از صحرا بر ميگردم در همان اتاق كاهگليام كه آب به كاهگل پاشيدهاند و بوي دلنوازي از آن بر ميخيزد زنم زيراندازي برايم پهن كرده، چاي را دم نموده يك فنجان چاي به من ميهد درحالي كه يك بشقاب پر از پستة خندان پيشرويم گذاشته است، به دُشكي تكيه ميزنم و طوري زندگي ميكنم كه هيچ «ناصرالدينشاهي» به اين راحتي نميتواند زندگي كند!
ترتيب كشاورزي در خانوادة ما و اقوام ما بر طبق معمول بدين گونه بود كه آب و ملك را مالكان خود اداره ميكردند، به اين معني كه لوازم كشاورزي را از ادوات آن زمان تا استر و يابو و الاغ و علوفة آنها و بذرِ محصول،خود فراهم مينمودند و مباشرت به كار را به برزگر واميگذاشتند. نحوه تقسيم محصول هم از هفت سهم، پنج سهم از آن مالك بود و دو سهم از آن برزگر و اين برزگرها هنگام نيازمندي پيش از برداشت خرمن مقداري از سهم خود را به عنوان «مساعده» از مالك دريافت ميكردند. در طويله اسب و استر و الاغ نگهداري ميشد. «خركارها» و به اصطلاح قديم «خربندگان» براي دادن علوفه به حيوانهاي زراعتي و سواري جمع ميشدند و با گفت و شنودهاي محلي با هم عالمي داشتند. از ديرباز افراد خاندان ما، در حد معمول باسواد و كتابخوان بودند؛ زنها سوادشان كمتر بود و در اثر تمرين، قرآن و كتاب دعا را (نه چندان درست) ميخواندند ولي عدة كمتري از آنان شاهنامه و ديوان حافظ و ديوان سعدي را هم ميتوانستند بخوانند و به اندازة فهم و سواد خود چيزي از آن دريابند.