skip to Main Content
  • شعر

ديدى كه وعده هاى تو يكسر فسانه بود
چون جلوه ی سراب، فريبش نشانه بود
آن لحظه ها كه همرهِ صد اشتياق رفت
در انتظار خاتمه ی  اين فسانه بود
ديدى كه پاى بند نبودى به عهد خويش
عهدى كه سست پايه چو عهد زمانه بود
چون شاخه گر هزار زبان داشتم ز برگ
آخر در آتشم گله با صد زبانه بود
چندم به وعده هاى طلايى فريفتى؟
آخر پر از جواهرِ اشكم خزانه بود
كردى خراب خانه ی  پر خاطرات دل
بيچاره دل كه عشق تو را آشيانه بود
بشكستى از نهال دلم شاخسار عشق
كآن شاخه ی  اميد سراسر جوانه بود
با لحن سرد، خانه ی  دل را وداع كرد
عشقى كه ناز پرور اين گرمخانه بود
حاشا كه سر كشد ز دلم شعله هاى شوق
كاين تندبادِ جورِ تواَش تازيانه بود
گفتى به عشق من غزلى آتشين بساز
بازم چه حاصل از غزل عاشقانه بود؟
آن ناله هاى زار كه بر شد ز ناى دل
 در دفتر « اديب » چه دلكش ترانه بود