يادداشت سراينده
چون شرح حال مفصّل من در پيشگفتار كتاب «سروده رهايى» آمده است،
در اينجا به طور مختصرتر در چند صفحه نگارش مىيابد.
نام من عبدالعلى و نام خانوادگىام برومند است، كه چون تخلص شعرى
«اديب» با نام خانوادگى پيوند يافته است، به «اديب برومند» شهرت پيدا كردهام.
نام پدرم مصطفى قلى خان و نام مادرم رباب غفاردخت است كه با هم
دايىزاده و عمهزاده بودند: زادگاه من شهر گز از شهرستان برخوار و ميمه واقع در
بخش شمالى اصفهان است كه در روزگار كودكيم قصبهاى بزرگ و تاريخى و
كهن بود و اكنون به صورت شهر درآمده است.
شغل نياكان من كشاورزى بوده و از خانوادههاى بزرگ و ديرينهسال و متعيّن
اصفهان و شهرستان برخوار بودهاند.
تولد نگارنده در شهر گز اتفاق افتاده و به حكم آنچه در پشت يك جلد قرآن
كريم ركنالملكىِ خانوادگى به وسيله عموى پدرم مرحوم محمدرحيم خان
نوشته شده، در بيست و يك خرداد (جوزا) ۱۳۰۳ بوده است؛ ولى در شناسنامهام
تاريخ ۱۳۰۰ بدون ذكر روز و ماه نوشته شده است و علت آن است كه در آغاز
سالهايى كه شناسنامه گرفتن معمول شده بود، دايرههاى سيّار سجل احوال در
دهها و قصبهها اكثر با تقرير خادمان خانوادههاى بزرگ، مندرجات شناسنامهها
را مىنوشتهاند و اشتباهاتى در تاريخ و كلمات و املاى نامها پيش مىآمده كه
مانندههاى بسيار دارد.
آغاز تحصيلات بنده تا سال دوم در نزد معلم سرخانه به نام ملاّقنبر حقشناس
و در دبستان «انورى» گز به مديريت روانشاد محمدباقر انوراى انجام يافت. دو
سه ماه هم در مدرسه «قدسيه» اصفهان به مديريت ميرزا عبدالحسين خوشنويس
قدسى كلاس دوم را تمام كردم و درسال سوم ابتدايى در دبيرستان «فرهنگ» كه
مديرش مرحوم مجيد ميراحمدى از پيشكسوتان فرهنگ اصفهان بود، مشغول
تحصيل شدم و اين در سال ۱۳۱۱ شمسى بود.
زبان فرانسه را از دوران كودكى نزد پدرم فراگرفتم و در دبيرستان در اين
قسمت شاگرد ممتاز بودم. پس از گرفتن سيكل سه سال اول متوسطه كه
امتحاناتش نهايى بود، در دبيرستان صارميه اصفهان نامنويسى كردم كه در خيابان
چهارباغ پايين واقع و مديرش شادروان منصور منصورى و ناظمش مرحوم
عجمى بود.
در سال چهارم و پنجم متوسطه، درسهاى ادبى و طبيعى و رياضى با هم بود
و امتحاناتش نهايى و دشوار و سؤالات امتحانى از تهران مىآمد. من چون ذوق
رياضى نداشتم و در اين قسمت ضعيف بودم، جزو تجديدىها شدم و اين
موضوع برايم كه در دوره تحصيل همواره شاگرد مبرّزى بودم گران آمد. از اين
رو ناچار سه ماه تعطيل تابستانى را نزد يكى از شاگردان كلاس بالاتر كه
رياضيات، خوب مىدانست به تقويت درسهاى رياضى پرداختم و در شهريور
آن سال موفق به گرفتن ديپلم شدم و در همان دبيرستان صارميه كه تغيير محل
داده و به مديريت مرحوم پرورنده اداره مىشد، باقى ماندم و در رشته ادبى
درس خواندم.
در خردادماه ديپلم گرفتم. سال ششم ادبى براى من نشاطانگيز و خاطرهپرور
بود، زيرا از سالهاى نخستين تحصيلى، عشق و علاقه فراوانى به ادبيات داشتم و
در كلاس ششم سر و كارم تنها با درسهاى ادبى بود و افزون بر كتابهاى
كلاسى، از كتب ادبى كتابخانه دبيرستان و شهردارى اصفهان نيز بهرهيابى
مىكردم.
از اشعار استادان پيشين به خواندن شاهنامه فردوسى، كليات سعدى، ديوان
حافظ و مثنوى مولوى مشتاق بودم و از معاصران به خواندن آثار اديبالممالك
فراهانى، ملكالشعرا بهار، ايرج ميرزا، فرخى، عارف و عشقى مىپرداختم.
دلبستگى بسيارم به ادبيات فارسى از همان وقت، ذوق سخنسرايى را در من
برانگيخت. اشعارى مىسرودم كه كمتر خالى از نقص بود و گاه در روزنامههاى
عرفان و اخگر منتشر مىشد. در نثر و انشاء هم مهارت خوبى داشتم و گاهى
مقالههايم در روزنامهها چاپ مىشد.
در مهر ماه ۱۳۲۱ در كنكور دانشكده حقوق پذيرفته شدم و در سال ۱۳۲۴
موفق به گرفتن پروانه ليسانس در رشته قضايى گرديدم.
در ضمن سالهايى كه در دانشكده مشغول تحصيل بودم، به مطالعات ادبى
ادامه دادم و بسيارى از متون نظم و نثر را چندين بار به دقت خواندم و پايه و مايه
فارسىدانى خود را نيرو بخشيدم؛ خاصه اين كه از زبان عربى هم غافل نبودم و
انبوهى از واژههاى فارسى و تازى و قوايد زبان عربى را به خاطر مىسپردم.
چون در آن هنگام فاجعه سوم شهريور ماه سال ۱۳۲۰، كشور ما را به اشغال
متفقين (روس و انگليس و آمريكا) درآورده و عواطف ميهنى و احساسات ملّى
ايرانيان را جريحهدار ساخته بود، اشعار اين بنده جنبه انتقادى و سياسى و ميهنى
به خود گرفت و چون مطبوعات آزاد بود و بىپروا در روزنامههاى اصفهان و
تهران و برخى از شهرستانها منتشر مىشد. سرودن اشعار ملّى و سياسى به
تدريج مرا به عرصه سياست كشانيد و از آن تاريخ تا اين زمان كه نزديك شصت
سال است، از ادبيات و سياست دست نكشيدهام. اين به منظور دستيابى به مقامات
و مناصب مهم نبوده، بلكه صرفا به جهت علاقه به داشتن هدفهاى ملّى و وطنى
و اعتقاد به لزوم وجود جمعيتها و احزاب براى تحصيل آزادى و تحقّق
حكومت دموكراسى و مردمسالارى بوده است. به همين جهت، از بسيارى
مقامها و منصبهايى كه برايم به آسانى پيش آمده چشم پوشيدهام؛ به پذيرفتن
هيچ شغل مهم دولتى تن درنداده و تنها به شغل آزاد وكالت دادگسترى روى
آوردهام؛ آن هم در حد متعادل و معقول، نه براى ثروتاندوزى، بلكه به جهت
گذران زندگى.
فعاليت سياسى من در جهت تقويت ملىگرايى و مبارزه با بيگانهپرستانِ
حزبى و مزدوران تجزيهطلب آذربايجان و حمايت از نهضت ملّى كردن صنعت
نفت و هوادارى از جبهه ملّى و عضويت در حزب ايران و پيگيرى هدفهاى
سياسى دكتر محمد مصدّق در تأمين استقلال ايران بوده است كه به گواهى آثارم
از پيشگامان نهضت و جبهه ملّى بودهام و بدون انحراف، هيچگاه از آن روى
برنتافتهام تا اين تاريخ كه سالهاست رياست شوراى مركزى و هيأت رهبرى
جبهه ملّى را برعهده دارم.
در مسير مبارزات سياسى، افزون بر احتراز از نزديك شدن به مراكز قدرت و
نپذيرفتن هيچ مقام دولتى، از همكارى با رسانههاى گروهى مانند راديو و
تلويزيون نيز ــ برعكسِ بسيارى از شاعران و نويسندگان ــ احتراز داشته و
نخواستهام از اين وسيلهها كه در دست دولتها بوده است، شهرت ادبى كسب
كنم. اشتهار ادبىاى كه در خارج و داخل كشور به دست آوردهام، طبيعى و بدون
استفاده از اينگونه دستاويزها بوده است.
اين كتاب كه نامش حاصل هستى است، هفتمين اثر شعرى نگارنده است كه
بهدست خوانندگان محترم مىرسد. آثار ديگرم كه بهچاپ رسيده، عبارت است از:
۱ـ نالههاى وطن در ۱۳۰ صفحه مشتمل بر قسمتهايى از نظم و نثر اينجانب
است كه از ۱۸ سالگى تا ۲۰ سالگى در انتقاد از اوضاع كشور و اشغال ايران و
خردهگيرى از حكومت بيست ساله ديكتاتورى سروده شده و در سال ۱۳۲۴
شمسى در اصفهان به چاپ رسيده است.
۲ـ پيام آزادى كتابى است شامل اشعارى كه در حمايت از كشورهاى محروم
و استعمارزده آسيايى و آفريقايى و آمريكاى لاتين و گرامىداشت سركردگان
استقلال و آزادى كشورها و مخالفت با جنگ و خشونت و هوادارى از صلح و
حقوق بشر سرودهام و در سال ۱۳۷۸ در ۲۳۰ صفحه منتشر شده است.
۳ـ دردآشنا قسمتى از غزلهاى سراينده است كه برخى عارفانه و بيشتر
عاشقانه و گاهى سياسى است و چاپ نخستين آن در سال ۱۳۶۲ به وسيله «نشر
هنر» و چاپ سوم در ۱۳۷۸ در ۳۰۰ صفحه با افزودههايى و پيشگفتارى به قلم
نگارنده به همت «نشر دانش» انتشار يافته است.
۴ـ سرود رهايى، در ۵۸۰ صفحه مشتمل بر اشعارى است كه در حمايت و
پشتيبانى از نهضت ملّى و جبهه ملّى ايران در موضوع ملّى كردن صنعت نفت و
پيامدهاى آن از سال ۱۳۲۸ تا ۱۳۵۶ سرودهام و مبتنى است بر مبارزه با سياست
استعمارى و استبداد شاه و كودتاى ۲۸ مرداد. اين كتاب در سال ۱۳۶۷ به وسيله
نشر «پيك دانش» انتشار پيدا كرده است. در اين كتاب، براى هر شعر، جنبه
تاريخى آن و انگيزه سرودنش به نثر نوشته شده است و از اين رو جنبه
تاريخىـ ادبى دارد و كارنامه نهضت ملّى ايران در مبارزه با سياست استعمارى و
استبداد به حساب مىآيد.
۵ـ راز پرواز، مجموعه اشعار مذهبى اين بنده است كه همسرم گردآورى و در
۱۴۰ صفحه به قطع رقعى به چاپ رسانده است. شعرهاى اين كتاب حماسههاى
مذهبى است درباره پيشوايان دين اسلام.
۶ـ مثنوى اصفهان، توصيفى از زيبايىهاى طبيعى و عمارات تاريخى و
مساجد آن شهر است و داراى جنبه هنرى، عرفانى، تاريخى، و جامعهشناسى
است. اين كتاب در سال ۱۳۷۸ در ۶۸ صفحه به زيور طبع آراسته شده است.
۷ـ گلهاى موسمى، شامل همه غزلهاى سروده شده توسط نگارنده.
۸ـ روزگار دژم، شامل اشعاريست كه از سن ۱۷ تا ۲۰ سالگى هنگام اشغال كشور
به وسيله متفقين سرودهام و بعد از حاصل هستى به چاپ رسيده است.
كتابى كه اينك به خوانندگان محترم تقديم مىشود هفتمين اثر به نام حاصل
هستى است كه دربردارنده اشعار زير است كه تاكنون به شكل كتاب چاپ نشده
است:
۱ـ اشعار سياسى و ميهنى.
۲ـ گرامىداشتها از استادان علم و ادب و سياست كه بعد از درگذشتشان
سرودهام.
۳ـ پراكندهها، مشتمل بر انواع گوناگون از قصيده و دوبيتىهاى پيوسته و
مثنوى و رباعى در موضوعهاى مختلف.
۴ـ اشعار توصيفى درباره تجلّيات طبيعت و آثار هنرى.
۵ـ قطعهها.
۶ـ غزلهاى چاپ نشده در ديوان دردآشنا.
۷ـ اشعار خانوادگى.
۸ـ سوگيادهاى خانوادگى.
۹ـ ديدارى از زادگاه.
ديوانهاى ديگرى نيز مانند اخوانيات و غيره دارم كه در حال تدوين است و
انشاءاللّه پس از اين كتاب منتشر مىشود.
فعاليتهاى ادبى اينجانب افزون بر شعر و نثر در كارهاى تحقيقى هم بوده
است كه از آن جمله است:
۱ـ تصحيح ديوان خواجه حافظ شيرازى به وسيله مقابله چاپهاى روانشادان
قزوينىـ غنى ودركتر خانلرى با نسخه خطى پيرحسين كاتب مورخ ۸۷۳. چاپ
پاژنگ، ۱۳۶۸.
۲ـ تصحيح خردنامه اثر ابوالفضل يوسف بن على مستوفى، چاپ انجمن
آثار ملّى، ۱۳۴۷.
۳ـ كتاب هنر قلمدان در ۲۲۰ صفحه. چاپ وحيد، ۱۳۶۴.
۴ـ تصحيح داستان سياووش و رفتن گيو به تركستان از شاهنامه فردوسى،
چاپ نشر دانش، ۱۳۷۸.
۵ـ اقدام براى چاپ افست و مقدمهنگارى بر نسخه مصور موجود در مجموعه
شخصى يعنى تاريخ جهانگشاى نادرى به سرمايه و كوشش انتشارات نگار، ۱۳۷۰
۶ـ به پيشگاه فردوسى، مجموعهاى از سخنرانىها و اشعار سراينده درباره
فردوسى كه به وسيله نشر شباويز در شهريور ماه ۱۳۸۰ منتشر شده است.
۷ـ تصحيح تذكره خلاصهالاشعار تقىالدين كاشانى، قسمتى از بخش
معاصران، كه به وسيله نشر ميراث مكتوب قسمت كتاب كاشان و اصفهان آن
چاپ رسيده است.
۸ـ تصحيح داستان رستم و اسفنديار و هفت خان اسفنديار كه به وسيله نشر
عرفان منتشر شده است (۱۳۸۰).
۹ـ اقدام به چاپ افست و مقدمهنگارى بر ديوان خواجه حافظ منسوب به
خط ميرعماد موجود در مجموعه شخصى به سرمايه و كوشش انتشارات نگار
(۱۳۶۹).
۱۰ـ مجموعه مقالات به نام طراز سخن كه به وسيله نشر عرفان انتشار يافته
است.
سبك من در شعر، نئوكلاسيك است.، به اين توضيح كه ظرف و وزن اشعارم
همان وزنهاى پيشين است؛ ولى با زبان ادبى امروز و تغييراتى در شكل و ترادف
قافيه هاو مطالب نو و بىسابقه در ادبيات كلاسيك و تصويرسازىها و
مضمونبندىهاى جديد و بهكارگيرى پارهاى از واژههاى امروزى و اصيل كه به
عقيده نگارنده، بسيارى از استادان ادب نيز نوگرايى را در شعر، در همين زمينه
ارزيابى كردهاند.
اين سبك سخنسرايى، ادبياتى است كه در شعر و نثر از صدر مشروطه آغاز
شد و هماهنگ با تغييرات سياسى و ادارى، پايهگذار بسيارى از دگرگونىهاى
فرهنگى و سياسى و اجتماعى در مسير پيشرفتها گرديد؛ ولى در اين رهگذر، بر
اثر كودتاى ۱۲۹۹ و آغاز ديكتاتورى پهلوى بهتدريج دچار ركود و ايستايى شد
و دنباله نيافت، تا اين كه پس از شهريور ماه ۱۳۲۰ در درخشش انوار آزادى،
دوباره به جريان افتاد و در مسير تكامل خود آثار نيك بهبار آورد و براى بسى از
اصلاحات اجتماعى و تحرّكات سياسى و بهطور كلى اعتلاى شعر زمينهسازى
كرد. و اين سبك هماكنون دوران تكاملى خود را طى مىكند.
اساسا شعر سياسى و ورودش در اجتماعيات و گرفتارىهاى روزمرّه و
رخدادهاى مهم و جريانها و درگيرىهايش بازندگى مردم و انتقاد از روشهاى
حكومت و اجتماع و ترقىخواهى براى ملت و توجه به حقوق صنوف مختلف و
اوضاع خارج از كشور در قضاياى بينالمللى، در ادبيات فارسى نوظهور است و
استادان پيشين به اينگونه موضوعها رويكردى نداشتهاند و اين از ويژگىهاى
زمان ماست و مصداق تازهگويى و نوسرايى.
قالبهاى شعر اصيل به منزله ظروف مرصّع و زيبايى است كه محتواى تازه و
مطلوب و سودمند را بايد در آن ريخت. اين ظروف را به يك سو نهادن و از
ظرفهاى نازيبا و بىقواره استفاده كردن، تنزّل است وخردمندانه نيست. حساب
محتواى بىظرف و ظرفِ بىمحتوا ديگر روشن است و نياز به بحث ندارد؛ نه
محتواى مفهوم و نه ظرف مشخّص هم نورٌ على نور است.
آنچه لازم است گفته شود، اين است كه در دوران ما، اوضاع و احوال شعر
دچار هرج و مرج بىسابقهاى شده است. از يك سو دوران ترقى شعر از لحاظ
پرهيز از مديحهسرايى براى صاحبان قدرت و ثروت و توجه به مطالب نو و
امروزى و علاقه به سعادت و ترقى كشور و احترام به آزادى ملت است كه در
شعر برخى از شاعران امروز تجلّى كرده و مقام اجتماعى شعر را بالاتر برده است
و از سوى ديگر انحطاط فراگيرى است كه گريبان شعر را گرفته، آن را به نثر
تبديل كرده و از حليه وزن و قافيه و مفهوم و زيورهاى ادبى و ريزهكارىهاى
استادانه عارى ساخته و به شيوه دورانهاى سرايندگى در نخستينه اعصار زندگى
بشرى واپس برده است.
امروز ديگر با زور تبليغات در وسايل مربوط و دستهبندىهاى مرموز، مرز
بين نظم و نثر از ميان رفته است و هر نثر خارج از قاعده دستور و معناى مشخص و
روشنى كه به شكل عمودى زير هم نوشته شود، «شعر امروز» ناميده مىشود و
معلوم نيست چرا شعر امروز بايد تن به چنين تنزّلى داده باشد.
قيام دستهجمعى بر ضد شعر واقعى و اصيل به شدت بالا گرفته است، چنانكه
جماعتى به عنوان نوپرداز، دست به دست هم داده طرح هر شعر اصيلى از
معاصران را رد مىكنند وآن را از دايره احتساب بيرون مىافكنند. تنها چند نفر را
به عنوان شاعر امروز در مجلهها و روزنامه و كتابهاى مربوطبه ادبيات معاصر
نام مىبرند و حق شاعران بزرگى را كه از جهات گوناگون پايه و مايه شعر را بالا
بردهاند، گستاخانه تضييع مىكنند؛ هرچند كوششى بىفايده و گذراست.
آيا اين يك سياست تخريبى براى تنها مايه مفاخرت ايران در جهان يعنى
«شعر پارسى» نيست؟ و آيا ذهن هر فرد ادبدوست و آگاه از فخامت، ادب و
اديبان ايران را متوجه يك منبع رازناك ويرانگر نمىكند؟ اگر همه عوامل را كنار
گذاريم، آيا اين دشمنى با ادب و شعر اصيل ايرانى را مىتوان ساده و
بىانگيزههاى خاص انگاشت و غير از ضدّيت با فرهنگ ملّى و تشديد بى
سوادى چيز ديگرى پنداشت؟
اصولاً اهميت شعر در اين است كه تفهيم و تفاهم و تأثير و تأثّر را در افراد
كشور به نحو شايسته و دلنشينى ــ كه به حافظه سپردنش آسان باشد و ساليان دراز
از بين نرود ــ ايجاد كند و به اين وسيله آنان را در معقولات و احساسات به
همدلى و آشنايى روحى كشاند، چنانكه اشعار حافظ، سعدى، فردوسى و
ديگران در سرتاسر ايران خواننده دارد و مفهوم آن اشعار بين اقوام متنوع ايرانى
كه زبان مشتركشان پارسى درى است وحدت و همدلى و همداستانى و تربيت
اجتماعى بهوجود آورده است.
حالا بايد ديد سخنانى كه كلماتش ربط معنا و وزن عروضى ندارد و خود
گوينده هم نمىداند چه مىخواهد بگويد، چگونه مىتواند در بين افراد جامعه
ايجاد همبستگى و پيامآورى كند؟
تا چهل پنجاه سال پيش، نثر بر چند قسم بوده است:
۱ـ نثر سياسى و اجتماعى يا مقالهنويسى كه شيوه روزنامهنگاران و
سياستمداران بوده است.
۲ـ نثر تحقيقى كه سياق پژوهشگران در موضوع تحقيقشان بهشمار مىرفته
است.
۳ـ نثر داستانى كه شيوه داستانسرايان بوده است.
۴ـ نثر مكاتباتى كه در نامهنگارى بين دوستان يا مسايل ادارى در ادارات
بهكار مىرفته است.
۵ـ نثر ادبى شاعرانه كه در وصف مناظر و ذكر حالات عاشقانه و هر گونه
مطالب احساسى نوشته مىشده است.
۶ـ نثر عاميانه كه خالى از لطايف ادبى بوده و گاهى به شيوه گفت و شنود
عادى در لهجههاى گوناگون نگارش مىيافته واكثر صبغه طنز هم به خود
مىگرفته است.
بسيارى از عبارات گلستان سعدى و مقامات حميدى و مناجاتهاى خواجه
عبداللّه انصارى و نامهنگارىهاى قائممقام و برخى ديگر از اديبان و نويسندگان
به كمك سجع و استخدام واژههاى احساسبرانگيز، موزونيت پيدا كرده، يا
خيالانگيز شده و دربردارنده احساسات عاطفى بوده است، ولى هيچگاه شعر
تلقى نگرديده و دست بالا، نثرى شاعرانه قلمداد شده است. حالا چطور پس از
قرنهاى متمادى، قواعد كلى مىتواند بههم خورد و به وسيله تنى چند، نثر جاى
شعر را بگيرد؟ آن هم نثرى نامفهوم و غلط.
علت رواج يافتن اينگونه نثرها به نام شعر ــ كه گاهى در عين بىوزنى در چند
عبارت پشت سر هم، يكى از عبارات به طور ناگهان وزن پيدا مىكند ــ
كمسوادى در آموختن زبان فارسى است كه عموميت يافته و آسانگويى و
آسانخوانى و آشنا نبودن با لغتهاى معمولى زبان و سخنان فاخر و بيگانگى با
وزنهاى شعر، را به ياد آورده است.
نگارنده تغيير مفهوم شعر و حذف وزن را در شعر نمىپسندم و نمىپذيرم و
تنزّل دادن شعر را از اين جهت گناهى نابخشودنى در شرع ادب فارسى مىدانم؛
ولى هر گاه وزن رعايت شود و در مقصود گوينده احساس و پيامى نهفته باشد،
ولى مصرعها كوتاه و بلند سروده شد آن را به عنوان «شعرواره» يا نوعى از سخن
پارسى، قابل پذيريش و استماع مىدانم و نمونهاى چند ازآن را خود سروده و در
اين كتاب آوردهام.
در هر حال نگارنده بنا به وظيفه و به حكم رسالتى كه در خود احساس
كردهام، حفظ و نگهبانى شعر اصيل و استخواندار فارسى را ــ كه بزرگترين
ميراث ملّى ماست و يادگار هزار و يكصد سال كوشش و آزمايش استادان گذشته
است ــ بر خود فرض مىدانم و پاسدارى از كاخ كيوان شكوه ادب فارسى را كه
پناهگاه ملّيت و بنگاه افتخارات قومى ايرانى است، واجب مىشمارم.
در اداى اين وظيفه ملّى و ميهنى، اعتنايى به اقبال يا عدم اقبال پير و جوان در
سخنان و اشعارم نداشته و ندارم و به حكم تكليف وجدانى و تاريخى، شعر را از
دايره اصالت بيرون نبرده، به دست نسلهاى آينده و داورى تاريخ و صرّافى
روزگار سپردهام، زيرا گذشت روزگاران بهترين داور براى سنجش و ارجگذارى
اشعار بلندپايه است و تاريخ ادبيات ما بارها اين حقيقت و واقعيت را نشان داده و
مسلّم است كه آفرينهگويىهاى فصلى و گرمبازارىهاى زمانى را كه با بند و
بستهاى مبتذل آلوده است، اعتبارى نيست.
يك مورد از گزارش شرح حال كه لازم به نظر مىرسد، معرفى افكار و
نظريات و آرمانهاى گوينده است كه خوانندگان به آن علاقه دارند. گرچه اين
جنبهها در طى خواندن آثار، در متن كتاب براى خواننده روشن مىشود، ولى
ذكر آن شايد در اينجا هم بىمناسبت نباشد. از اين رو بايد بگويم كه:
۱ـ اينجانب فردى ملّىگرا و سخت پايبند به دلبستگىهاى ميهنى و ملّى
هستم، به اين معنا كه از جان و دل مشتاق استقلال و آزادى و تماميت ميهنم ايران
و سربلندى و خوشبختى و بهروزى براى همه ايرانيان هستم و براى چنين
دستاوردى مدت شصت سال است كه در اين راه با قدم و قلم كوشا و پويا بودهام.
خدا را سپاس مىگويم كه در طريق مبارزه براى پيشبرد اين مقصود، هرچند
زيانهاى بىكران را از جهات مختلف متحمل شدهام، از مسير خود منحرف
نگشته و با عوض كردن راه و رسم خود زير بار صاحبان قدرت نرفتهام و داوطلب
مشاغل و مقامات مهم ديوانى نبوده، بلكه اينگونه پيشنهادها را رد كردهام.
بارى از اين جهت كه همواره در طريق پاسدارى از آزادى و سرافرازى ملت
و استقلال و حمايت از فرهنگ ملّى ميهنم كوشيدهام و بيشترين قسمت اشعارم
در اين زمينههاست تغيير مسير ندادهام، مردم حقشناس جامعه، مرا سالهاست به
عنوان پر افتخار «شاعر ملّى» مفتخر كردهاند و اين مقام مرا از هرگونه جاهطلبى
بىنياز ساخته است.
و اما از اين جهت كه ملّىگرا هستم، به دين و مذهبم كه سهم بزرگى در تكوين
ملّيت من دارد وابستهام و نشانه آن اشعار مذهبى و حماسىاى است كه از روى
كمال عقيدت براى پيشوايان دينى سرودهام و در كتاب راز پرواز چاپ و منتشر
شده است.
حقير، هم باستانگرا و دوستار ايران قديم و هويّت ديرينهسال اين كشور
كهنسال و آداب و رسوم و تاريخ و روايات و اساطير آن هستم و هم به فرهنگ
ملّى بعد از اسلام و ويژگىهاى اين دوران پُرافتخار و علم و حكمت و عرفان و
ادب اين عصر عشق مىبازم. با اين ديدگاه هر فرد مدعى ملّىگرايى را كه تنها به
يكى از اين دو علاقهمند باشد، ملّىگراى واقعى و ايرانى تمامعيار نمىشناسم.
دقيقه ديگرى كه شايان ذكر است، اين است كه ملّىگرايى ما دفاع از تماميت
كشور و طرد متجاوزانِ به حقوق ملّى ايرانيان و مبارزه با آنهاست و مبتنى بر فكر
تجاوز به مرزهاى ديگران و ناديده گرفتن احساسات ميهنى ملتهاى ديگر
نيست، بلكه من دلبستگى به سعادت و آرامش و سلامت جوامع ديگر را نيز
لازمه ملّىگرايى مىشمارم، زيرا همانگونه كه به ملت خود علاقهمندم، به ملل
غير متجاوز ديگر نيز محبت قلبى دارم. به اين سبب است كه مطالب يكى از
كتابهاى من به نام پيام آزادى سراسر حمايت از كشورهاى محروم و
استعمارزده و ستمديده آسيا و آفريقا و آمريكاى لاتين است و طالب
آزادىشان از قيد و بند استعمار و بندگى بيگانگان بوده و هستم.
از ويژگىهاى ديگر من، طبيعتگرايى و دلدادگى به مظاهر زيبايى و جمال
است. از اين رو به مناظر طبيعى و باغ و صحرا و گلهاى رنگارنگ و گياهان
زيباى خودرو و درختستانهاى شكوهمند و چهره زيباى خوبرويان و تجليات
دلانگيز بهار، عشق مىورزم و اين طبيعتگرايى همواره پرتو عرفان را در دل و
جان من تابان و فروزان مىگرداند. پس چنين است كه بخشى از اين كتاب به
توصيف مظاهر طبيعت و تعريف بهار و خزان اختصاص دارد. همين خصلت
مهرپرورى نسبت به جمال طبيعت مرا به دلدادگى نسبت به پديدههاى زيباى
هنرى كه ساخته دست بشر است نيز واداشته و به هنرهاى تزيينى، بهويژه كارهاى
ايرانى سخت دلباخته گردانيده است؛ چنان كه گردآورى اينگونه آثار، پيوسته از
سرگرمىهاى دلپذير و تفريحات سالم من بوده و هست و مايه بسى از
آگاهىهاى هنرى نيز گرديده است. البته پيشرفت در خوشنويسى هم شوق اين
كار را در نگارنده دامن زده است.
مطلبى كه در پايان اين مقام لازم است گفته شود، اين است كه پارهاى از افراد
خامانديش در تعريف برخى از شاعران و نويسندگان مىنويسند كه وى به طرز
فكر مشخص و دار و دسته معينى از نحلههاى سياسى و اجتماعى، وابستگى و
هوادارى نداشته و تنها حرفهاى خودش را به گونه تكنفرى مىزده است. اين
تعريف در كشورى مثل كشور ما كه در تلاش تحصيل آزادى و حفظ استقلال
است و در معرض سلطهجويى قدرتمندان و زورمداران داخلى و خارجى است،
بىطرفى در سياست وتكروى و عدم انقياد به راه و رسم مشخص و نداشتن
خط مشى فكرى معين، مدحى شبيه ذم است، زيرا در اين صورت شخصى
معرفى مىشود بىطرز تفكر خاص و بىاعتنا به جريان قضايا و حوادث جارى و
سازشكار و بىقيد در ايجاد روابط و به اصطلاح نانخورنده به نرخ روز. چنين
اوصافى براى شاعر و نويسنده كه در كوچههاى سنگلاخ و پيچاپيچ سياست و
گرفتارىهاى اجتماعى با قيافه مشخص بايد راهگشا و نظريهپرداز و داراى
مسلكى شناخته شده باشد، حسنى نيست؛ بلكه كمبودى درخور خردهگيرى
است و شاعران بزرگ پيوسته در راه و روشهاى فلسفى و اخلاقى و فرهنگى و
پارهاى از نقّادىها، اهل مبارزه و مرام و مسلك بودهاند.
در دنياى امروز، صداى فرد، براى پيشبرد آرمانهاى اجتماعى به جايى
نمىرسد، بلكه هماهنگى صميمانه عدهاى متفق در عقايد و افكار بلند
اصلاحطلبانه و آزادىخواهانه است كه مىتواند سهمى از وامهاى ملّى افراد را به
ملت و كشور پرداخت نمايد يا دستكم، بنيادى شود براى ارايه طريق
خدمتگزارى به ديگران در زمانى مناسبتر.
گرچه در نظر نبود كه اين پيشگفتار به درازا كشد، ولى در عمل چنين نشد و از
خوانندگان درخواست مىكنم كه به ديده اغماض بنگرند.
در پايان از كوششهاى آقايان مهدى راجى كرمانى، محمد سيد اخلاقى و
ناصر ايجادى در تنظيمات و اعمال سليقه در چاپ اين كتاب سپاس فراوان دارم.
عبدالعلى اديب برومند
تهران، خرداد ماه ۱۳۸۰