skip to Main Content
کالای عشق

سينه ام جز جايگاهِ آهِ دردآلود نيست
آرى اين كانون آتش خيز را، جز دود نيست

در گذرگاه جهان، كو رهروى صافى ضمير
كز غمش آينة خاطر، غبارآلود نيست

قلب ما خونين دلان بى غش بود چون زرّ سرخ
اين كه ما داريم، آرى قلب سيم اندود نيست

عشق را نازم كه هم درد است و هم درمان مرا
عاشق از غم گرچه رنجور است، ناخشنود نيست

هر كه را شد دامن انديشه چون دريا بسيط
در بساط همّتش انديشة كمبود نيست

در تعلق سود اگر خواهى، بجو كالاى عشق
ورنه زين سوداى بى حاصل كسى را سود نيست

تا مرا چشمى ست گريان در فراق روى دوست
گردشم جز بر كنار جوى و طرف رود نيست

يار اگر عهد و وفا را سربه سر بدرود گفت
از سر كويش مرا هرگز سر بدرود نيست

شد وفا، فرسوده كالايى به عهد ما، « اديب » 
كز گذشت روزگارش تار هست و پود نيست