skip to Main Content

مرد به فرّ و شرف ميهنی

نازد و پويد ره مردافكنی

هر كه به حقّ تكيه به ايمان كند

يابد از آسيب زمان ايمنی

عشق وطن در صف هيجا[۱] دهد

پيرهنت را صفت جوشنی

دشمن او، باش ز اغيار ويار

هر كه كند با وطنت دشمنی

وربودت دشمن پولاد چنگ

مشت درشتت سزد و آهنی

هر كه بود شير دل اندر مصاف

هست و را قدرت شير اوژنی

روح نشايد كه بود ناتوان

تن نسِزَد لاغرك و مردنی

بس دژرويين كه گشايی به چنگ

گر بودت همت «رويين تنی»

گر نزنی خنده به روی بلا

نيز مشو ناله زنان شيونی

پرتو ايمان چو فروزد به دل

ديده جان يابد ازو روشنی

باش به اميد خدا، در نبرد

يكسره با نيروی اهريمنی

دامن از آن قوم فراچين كه شد

شُهره به آلايش وتر دامنی

اسب به ميدان هوی در، متاز

گرچه كند خِنگِ[۲] هوس  توسنی[۳]

ره نزند مردِ گران عزم را

غول هوس‏ها كه كند رهزنی

راه خرد پوی، كز آن باشدَت

ايمنی از ريمنی[۴] و رهزنی

بر سر آبست اساس هوس

و آن‏چه برين پايه بود مبتنی

خواهی اگر گلشن جان با صفا

خيره مشو همنفس گُلخَنی[۵]

ورد مَساز آن‏چه كه ناگفتنی

پيشه مكن آن‏چه كه ناكردنی

بر در ارباب زر و زور و جاه

نيز مشو حلقه صفت منحنی

صرف مكن نقد كمال و هنر

در ره پوشيدنی و خوردنی

رو به دنائت مكن از راه آز

بر در هر ناكس پست ودنی

همچو ذخائر تو به گنجينه باش

گوهر تابنده بود مخزنی

[۱]. هيجا: جنگ

[۲]. خنگ ـ به كسرخ: اسب.

[۳]. توسنى: سركشى.

[۴]. ريمنى: حيله بازى

[۵]. گلخنى: منسوب به تون حمام و تون تاب.