skip to Main Content
  • شعر

فارغ از فكر جهان، در بر جانانه خوشيم
با دلآرام، چه گويم كه چه رندانه خوشيم
مستى ما ز مى ديگر و جامى دگر است
ما ز پيمانه ی لعل لب جانانه خوشيم
هركجا شمع تجلى ز رخ افشاند نور
سوختن را به ارادت، من و پروانه خوشيم
دل شوريده ی ما، خانة شور و طرب است
من و دلدار، در اين طرفه طربخانه خوشيم
شور ديوانگى از دل غم ايام ببرد
ما به شوريدگىِ اين دل ديوانه خوشيم
گوهرافشان ز سرشكيم و به غم ها سرگرم
گنج عشقيم و در اين گوشه ی ويرانه خوشيم
دِرِّ ناياب، همان گوهر مهر است و وفا
وقت ما خوش كه بدين گوهر يكدانه خوشيم
انس با جاهل خودبين نتوان يافت « اديب »
ما به هم صحبتى همدم فرزانه خوشيم