خدا كند كه تو اى دوست، سر به راه آيى
برىّ ز خودسرى و فارغ از گناه آيى
به خاطر از تو غبار كدورت است مرا
سزد كه در پى دلجويى ام ز راه آيى
شد آسمان دلم تيره گون ز ابر ملال
خوش آن دمى كه در اين آسمان، چو ماه آيى
پناهگاه نشاطى تو جان غمگين را
بيا كه در برم اى دوست جان پناه آيى
شود ز روى تو روشن دلم به نور اميد
كه خوشتر از دَم جانبخش صبحگاه آيى
شكوه ناز تو شاهانه برفرازد چتر
چو در گذرگه دلهاى دادخواه آيى
اگر هميشه نيايى به كوى غمزدگان
سزد كه بر سر اين خسته، گاهگاه آيى
به عرصه اى كه بود جلوه گاه اهل نظر
بيا كه فاتح دلها به هر نگاه آيى
چو بيژن از چَهِ عشقم نواى زار آيد
منيژه وار، گرم بر فراز چاه آيى
چه جاى گل، كه بود مايه سپاس، اديب
اگر به باغ ادب، در صف گياه آيى