گردونه ي حيات كه بي وقفه مي رود
هر روز و شب روانه بود سوي منزلي
ماييم در مراحلِ اين سير ، سر نشين
گه فارغيم و گاه گرفتار مشكلي
آسوده كمتريم و گرفتار بيشتر
پيچيده در سلاسل افكار باطلي
گاهي قرين شادي و گاهي دچار غم
داريم گردِ خويش، گهي نيز محفلي
دلخوش به هاي و هوي و مقيد به هيچ و پوچ
غافل از آنكه اينهمه را نيست حاصلي
گردونه با شتاب رود سوي مقصدش
جايي كه ياد آن نكند هيچ غافلي
ناگه رسد به مقصد و باز ايستد ز راه
آنگه رود به باد هواهاي هر دلي
در طيِّ اين طريقه ي پر پيچ و خم اديب
شايد كه دل دژم نكند هيچ عاقلي