در رهگذار عمر، كه چون باد مى رويم
آن دم غنيمت است، كه دلشاد مى رويم
چون گل، بيا به خنده مستانه بشكفيم
كز غارت خزان، همه بر باد مى رويم
ياد از بدِ زمانه چه آريم، ما كه خود
در گردش زمان، همه از ياد مى رويم
غمگين ز حادثات چراييم ما كه زود
زين كهنه قصرِ حادثه بنياد، مى رويم
چون سروِ سرفراز، در اين باغ دلگشا
خرّم دمى كه فارغ و آزاد مىرويم
ما عاشقيم و در غم شيرين لبان اديب
با اشك و آه، از پىِ فرهاد مىرويم