اى نازنين بنفشه باغ وطن بيا
اى زيور از تو يافته طرف چمن بيا
بُستانسراى خاطر من بى تو بى صفاست
اى با صفاتر از سمن و نسترن بيا
رفتى و بردى از تن رنجور من قرار
تا آورى قرار بدين خسته تن بيا
تا بويمت چو آن گل نورُسته در چمن
اى سيم تن به گونه بويا سمن بيا
من بىتو همچو دفتر اوراق گشته ام
اى نقشبند صفحه دل سوى من بيا
بى شور ماند محفل ارباب ذوق و حال
اى تكنواز عشق به دل زخمه زن بيا
چون در دلم خشونت غم خارها خليد
گه در كنارم اى گل نازك بدن بيا
در حلقه شكنجه ام افكند رفتنت
با حلقه هاى زلفِ شكن در شكن بيا
شيرين شد از لبِ شكرينت سخن مرا
اينك به كام شاعر شيرين سخن بيا
اى دوست! بى«اديب» سفر كردنت چه بود؟
دست از سفر بشوى و به سوى وطن بيا