شنيدم اينکه به ديدار يار مي آيي
چو آب چشمه بدين جويبار مي آيي
چو ماهتاب که تابد به بام روشن عشق
به کام عاشق شب زنده دار مي آيي
اگرچه فصل خزان است، با شکوفايي
به دلنوازي ما چون بهار مي آيي
سزد که اين دل ديوانه را کنم آرام
از آن جهت که تو فرزانه وار مي آيي
مگر نسيم ِ گل افشاني اي بهشتي روي
که نغز بوي تراز پونه زار مي آيي
مگر دو چشم سياهت بود پيالۀ مي
که بهر غمزده ات غمگسار مي آيي
بيا بيا که دلم را گشاده ميداني ست
به شوق آن که تو چابکسوار مي آيي
مگر ز ناي تو آيد برون ترانۀ ني
که بهر سوز ِ دلم سازگار مي آيي
من و سياحت باغ رخت به صبح نشاط
که ناله سوز ِ شب انتظار مي آيي
خيال ِ باز نشستن مکن دلا که هنوز
براي خدمت جانان به کار مي آيي
کناره جوييت از عشق مشکل است «اديب»
که با هجوم غم آخر کنار مي آيي