skip to Main Content

در رسای استاد ادیب برومند

مردی که یک آسمان عشق را
بر ورق می نگارد
و یک کهکشان امید
بر دل می نشاند
مردی با تمام شیدایی به خالق
و با تمام شیفتگی به خلق
و در نهایت، مهربانِ وطن
او در فرهنگ و ادب سرزمین ما شناور
و در دریای معنی غوطه ور است
تمام واژه های پارسی در ظرفیت گفتار او می گنجد
و در این مقام به کمال هنرور است
——————————–
از اوج قله های وطن، و از موج دریای کهن
از وسعت دامنه های سرسبز
از شیب جویباران غوطه ور
از پهنه افق های منظر، از ازدحام برگ و بر
از نهالان نورسته و از شمشادان در هم پیوسته
از همه ویژگی های ایران، و از همه جای آن، می سراید
——————————–
او، از جوانه های شوق و شکوفه های ذوق
منظری چشم نواز ترسیم می کند
از آزادی می گوید، که خود، از آزادی خواهان به نام سرزمین مان است
در رشته تحریر، مکتوب های دل نشینی از عزتِ رهایی دارد
اشعارش از سجع و قافیه و وزن و ردیف، مضمون و اندیشه، از ابهام و ایهام، از استعاره و قوام سرشار است
از وجد و خروش، از بود و نبود، و ذکر و سجود می گوید
مردی به سرفرازی سرو های بیدار و به افتادگی بوته های گلزار
در گفتار، با شجاعت و در رفتار، با شهامت
“رهایی” را سروده و “راز پرواز” را می داند
همیشه با روی باز، همیشه مهمان نواز، همیشه فکور، همیشه صبور
همیشه مقاوم و همراه با راز پرواز
در نگارش و طرز سخن شهپر و در کلام، برتر است
بانو فرشید افشار محقق و وکیل دادگستری

به ياد استاد اديب برومند

6786542252-96x96به ياد استاد اديب برومند

به قلم:   ونوس جامي پور – انيس    

سال ۱۳۹۲ کتاب پـژواک ادب را در انجمن ادبي بهار خاقاني به پاس شعرخواني هديه گرفتم. پژواک ادب – گزيده اشعار، استاد عبدالعلي اديب برومند براي من يک سوال و يک هدف بود. ايشان را چگونه مي​توان از نزديک ديد و کلامش را شنيد؟ کلامي که از دلي دريايي و جاني صبور سرچشمه مي​گيرد. شاعر ملی ايران، وکيل دادگستری و رئيس هيئت رهبری و شورای مرکزی جبهه ملي ايران.

نزديک به يک سال کنجکاوانه لحظه ​ها را شمارش کردم، از استادان و بزرگان سراغ ايشان را گرفتم، تا آنکه به محضرش راه يافتم. از آنجايي که توجه و دوستي استادان شعر و ادبيات معاصر از آغاز نوجواني تا به امروز هميشه شامل حالم بوده و گام به گام همراهي ​ام کرده، روزي استاد عليرضا تبريزي سخنران توانمند و شاعر نکته ​سنج کشور با من تماس گرفت، تماسي که شعف و شادماني بسيار برايم به ارمغان آورد. ايشان مرا براي حضور در نشست فرهنگي – ادبي منزل استاد اديب برومند دعوت کرد.  ساعت ۵ بعدازظهر، خيابان قائم مقام،​ روبروي تهران کلينيک، کوچه چهارم، پلاک ۵. خرداد ماه سال ۱۳۹۳ عصر جمعه ​اي شيرين و به ياد ماندني برايم رقم خورد.

چون زودتر رسيده بودم داخل اتومبيل منتظر نشستم تا استاد تبريزي آمدند و همراه با ايشان وارد شدم. چشم اندازي زيبا از حياطي پرطراوت و باصفا، باغچه ​اي پر از گل و درخت و آرامش.

مبلمان چوب قهوه ​اي رنگ با تشک​هاي مخمل، ويترين​ها ميزبان والس ظروف آنتيک بودند، لاله​ هاي بلور رنگين با قدمتي تاريخي به همراه گلدان​​هاي چيني نفيس، ميراث فرهنگي ايران و ديگر سرزمين​ها را به جشنواره شعر و سخن فرا مي​خواندند. سالن پذيرايي آماده پذيرايي از مهمانان،                          نسخه​ هاي ارزشمند خوشنويسي، تابلوهاي سراسر تذهيب، تشعير، نقوش اسليمي و گل و مرغ روي ديوارها. در اين بين تصوير همسر استاد، مرحومه بانو فرنگيس اميني نظرم را بيش از همه به خود جلب کرد، چرا که بارها شنيده بودم که استاد براي همسر مهربانشان احترامي خاص قائل بوده​اند.

تواضع و مهرباني از شاخصه ​هاي اصلي شخصيت اين انسان بزرگ​منش بود، همواره روي نخستين صندلي نزديک به درب ورودي سالن پذيرايي مي​نشست و با لبخندي سرشار از وقار و آرامش از مهمانان استقبال مي​کرد. خوشا بر من که رسم ادب و ميزباني از وي آموختم.

لحظه معرفي، هنگامي که به چشم​هاي استاد نگاه کردم با اينکه دلشوره​اي وصف ناپذير وجودم را در بر گرفته بود، مهرباني نهفته در جانش مرا آرام ساخت. ايشان را آقايي شيک پوش، مودب و جنتلمن با نگاهي نافذ و جدي ديدم. زمان شعر خواني من فرا رسيده بود و من با اين ابيات از استاد اديب برومند آغاز کردم.

 

امشب اي   ماه    برين عرصه چه​ ها مي بيني؟غرقه در خون، تن مردان خدا مي بيني
امشب  اي   ماه، تو چون پردگيان ملكوتاز زمين منظره اي هوش ربا  مي بيني
شرح جانبازي احرار    قَدَرْ قَدرِ  دليرثبت  در   دفتر جاويد   قضا    مي بيني
و آنگهي تكيه   به قدرت زدگان را    تا حشردر خور لعن   و سزاوار   هجا   مي بيني

 

با آرامشي سرشار از وقار لبخند ​زد و آنگاه غزلي با مطلع ذيل از نخستين مجموعه شعرم «اين شهر شاعر ندارد» تقديم کردم.

 

تفسير زيباي نامت لبهاي من بي‌قرار استدريا  ز عشق تو سرمست، ميخانه از اين تبار است
آيينه بندان نور است، در مقدم چشمهايت      گفتي مي‌آيي دوباره،‌ آن فصلْ فصل بهار است
در چشم هايم دوباره خورشيد بر مي فروزدوقتي    «انيس»    غزل را شيراز آيينه دار است
مي‌آيي از  مكتب  عشق،‌ شعر مرا مي‌شناسيدر سال‌هايي كه طي شد، اين بهترين روزگار است

 

ديدار با چهره ​هاي شاخص فرهنگ و هنر کشورمان از جمله: دکتر محمد بقائي ماکان، استاد حسين آهي، دکتر محمد علي دادخواه، زنده ياد غلامرضا اربابي، آقاي مسعود صفاريان و حضور بانو پوراندخت برومند فضايي خاص و ارزشمند به انجمن مي​بخشيد.

فصلْ​هاي زندگي ​ام با شعر مزين شده و کبوتر بي​قرار جانم از آن قرار مي​گيرد. آيينه را مقابلم گرفته و به تماشا مي​نشينم. انديشه جاري رويش در چشم​هايم سبز مي​شود و کتيبه ​اي از شب​نامه​ قلندران عاشق، بر لوح آيينه فام فطرت مردان ماندگار تاريخ، نقش مي​بندد. مي​دانم که ساده نوشتم چون هر چه ساده ​تر ماندگار​تر، ​هر چه زلال​تر جاودانه​ تر.

بيست و سوم اسفندماه سال ۱۳۹۵، تصوير سرد سفري بي​ بازگشت به سرماي زمستان طعنه مي​زد. استاد اديب برومند جان به جان آفرين تسليم کرد، بال در بال​ فرشتگان، عالم خاک را طي کرد، گام به اريکه افلاکيان نهاد و به نور پيوست. اين آسمان سراسر ستارگاني است كه همواره مي​درخشند و ماهِ تابان مجلس مي​شوند. «انيس» شب​هاي مهر هستند و اسرار نهان هستي را بر بال قاصدک​هاي بهشت رهسپار راه سالکان حريم حضرت حق مي​نمايند.

پاس مي​دارم پروردگار عالم را که افتخار نگارش يادبود بر دفتر خاطرات ارادتمندانش را بر من عنايت فرمود. 

 

والسلام

۱۲/۱۱/۹۶

 

در چامه ی «زبان مشترک روح استاد با جان مریدان»

یاد نامه شاد روان جنت مکان شاعر ملی ایران استاد ادیب برومند –  سروده استاد گلبانگ کرمانی

photo_2017-11-25_00-41-02

در چامه ی «زبان مشترک روح استاد با جان مریدان»

می رسد آن لحظه ای که رفتنم باور کنید

با نگاهی خاطرات رفته را از سر کنید

می رسد روزی که یادم می نشیند در خیال

تا حضورم را به جمع سبزتان باور کنید

چشم زیبای رفیقان را ببندد روزگار

تا شما از هجرشان چشمان دل را تر کنید

بی توقف این قطار عمر ما را می برد

پاره شد پیوند اگر پیمانه را همسر کنید

وعده ی پرواز او یاران رسد بر جملگی

تا که دل را بر شراب پیر جان ساغر کنید

در قصیده تک سوار و در غزل ممتاز عصر

پس فضا را پر ز موسیقی و شعر تر کنید

همدم اصحاب دل باشید در این خاکدان

از ادیب این گفته را وارد در این دفتر کنید

گر بترساند شما را زاهدی از روز حشر

با فراغت یاد الرحمان پیغمبر کنید

گر بدرد آمد شما را سینه از نابخردان

با خروش همدلی در صحنه ها محشر کنید

می رسد روزی که ایران باز ایران می شود

جای من آنروز یاد هر گل پر پر کنید

یعنی ار بیگانه چشمی دوخت بر خاک وطن

جان شیرین عاشقانه هدیه مادرکنید

شاعر ملی خود را هر زمان آری به یاد

رکعتی از چامه اش در خویش یاد آور کنید

بین شمع و بین پروانه جدایی شرط نیست

سینه را گر همنشین اشک و خاکستر کنید

می رسد روزی که با «گلبانگ کرمانی» مدام

شعر های ملی اش را مو به مو از بر کنید

«گلبانگ کرمانی»

عباس دبستانی

هشت ماه از پرواز ناگهانی پیر و مراد ما گذشته و ما همچنان در شگفتی نا باورانه غیبتش اسیر

 

بیاد پدر معنویم استاد ادیب برومند

سروده آقای نادر  مظفرجزی 

 
وقت گل است و گاهِ تفرج به بوستان
بی رویت ای ادیب چه سازم به گلستان

سیمرغ قاف عزت و دانایی و کمال
حالی به خاک تیره نمودست آشیان

هر سال با وصال تو بودم بسر سرور
امسال در فراق تو افسرده جسم وجان

همچون همای خسته ز بی مهری فلک
پرواز کرده ای به فراسوی لامکان

مهرت ز دل نمیرود ای شاهباز عشق
شورت ز سر نمیرود ای مهر جاودان

هر بار از جفای فلک میرود ز کف
آزاده رهروی چو تو از جمع دلبران

خستی دل زمانه ازین سوگ جانگداز
بستی ره فسانه ازین قصه ی گران

پاینده ای به مسند ستواری ِ وطن
آزاده ای به مسلک آزاده مشربان

پیرمغان راه تو ” دکتر مصدق ” است
ای جانشین به مسند ِ آن مردِ ِ قهرمان

آتش چنان ز عشق وطن بود در دلت
کز شعله اش زبانه رسیدی به آسمان

هر روز از حیات تو درسیست از سلوک
هر حرف از کلام تو گنجیست شایگان

دشمن ستیز و عاشق ایران و رادمرد
بیدین گریز و عارف و محبوب و مهربان

خطی خوش و نگارشِ شیوا و فکر نو
بودت ز جلوه های هنر نیک ترجمان

مرگت ز یاد می نبرد چونکه گفته اند
آغاز زندگیست چنین رفتن از جهان

آثار نظم و نثر تو ماند به یادگار
در خاطرِ زمانه ایا پیرِ نکته دان

از طبع ناتوان مظفر جز این نبود
در کف بضاعتی که مقامت کند بیان

نادر – مظفرجزی
۲۸ اسفند ۹۵

نادره کاران از این جهان رفتند

سروده آقای هومن یوسفدهی در سوگ استاد ادیب برومند

 

دریغ می رسد از ره نه چون همیشه بهار
دگر شده ست بهار و دگر شده ست دیار
کنون بهار بُوَد سرد و ساکت و دلگیر
کنون دیار بُوَد خشک و تشنه و غمبار
نه قد کشیده صنوبر به دامن بستان
نه پر ز سبزه و گل گشته گلشن و گلزار
به آب و دانه ندارند مرغکان میلی
به سنگ و صخره بسایند جملگی منقار
به هر طرف که نگه می کنی سیاهی فقر
به هر کنار سفر می کنی تبه ز غبار
پر است جیب لئیمان و رهزنان امّا
تهی است کیسۀ مردم ز درهم و دینار
نمانده رادی و آزادگی و مهر و وفا
در این زمانه دگر گشت ارزش و معیار
ندیده¬ایم عمل ذرّه ای ز مدّعیان
شنیده ایم بسی از زبانشان گفتار
به هر زمان به یکی گوشه از زمین افسوس
زمانه فتنۀ خوابیده ای کند بیدار
چه شد بهار دگرگون شد و دیار دگر؟
چنین برای چه ریزد غم از در و دیوار؟
مگر ادیب برومند رخت بربسته ست
سبک چو باد بهاری به درگه دادار
بلی ز بند تن آزاد شد ادیب أریب
به سوی عالم بالاست جان او طیّار
چه دوستان که بدانجا در انتظار وی اند
به خوشدلی همه هستند طالب دیدار
مصدّق است کنون منتظر که آید دوست
صدیقی است به نظّاره تا ببیند یار
به یک جهت دو فروهر ز شوق او لبریز
به یک طرف سه سحابی ز مهر او سرشار
به گوشه ای دگر استاده اند خرّم و شاد
ستوده، احمدی و باستانی و افشار
به شادی از همگان بیش همسر محبوب
که هجر او ز دلش برده بود صبر و قرار
الا ادیب که رفتی سوی بهشت کنون
سلام ما برسان خود به جملۀ احرار
خبر ز مردم این روزگار بر آنجا
بگو تو شمّه ای از حال زار شهر و دیار
تمام عمر بُدی مرزبان خاک وطن
وجود خویش نهادی به تیر آرش وار
تو خود رها شدی و وانهادیَم در غم
تو خود گذشتی و بنهادیَم بدین سان زار
تو را هماره و هرجا به زیب و فر دیدم
نکوسرشت و نکوچهره و نکوکردار
تو را به لطف و صفا بود روز و شب پیوند
تو را به ظلم و ستم بود سال و مه پیکار
به ملک شعر و ادب شاه شاعران بودی
برای ملّت ایران تو سرور و سالار
توراست حرف و سخن چون جواهر کمیاب
توراست بیت و غزل همچو لؤلؤ شهوار
چو نقد خویش به میدان شعر آوردی
تمام صیرفیان را شکسته شد بازار
اگرچه روح بلندت مقیم خلد شده ست
تنت فزوده بر آوازۀ گز بُرخوار
به روز حشر تو را حسن عاقبت بینم
بدان صفت که تو بودی همیشه مردم دار
دعای خیر کسان کار خویشتن بکند
قرار باد تو را تا ابد به دار قرار
دریغ نادره کاران از این جهان رفتند
به داغ مانده چو هومن ز هجرشان بسیار

هومن یوسفدهی/ تهران- ۲۵ اسفند ۱۳۹۵