skip to Main Content
بهار اشک

خرّم شود دل از افق ژاله بار اشك
آرى كه جان فزاست، هواى ديار اشك
اشك بهار، چهره ی گل شويد از غبار
خندد گل شكفته به روى بهار اشك
جان پرور است دامنه ی كوهسار عشق
شورافكن است منظره ی آبشار اشك
در التهاب عشق، چه بهتر ز جام مى؟
در شوره زار غم، چه به از چشمه سار اشك؟
بر طرف سنگلاخ، چه حاصل گذارِ جوى؟
يارب مباد، بر دل سنگين گذار اشك
اشكم هواى روى تو دارد كه از سحاب
نيكو فتد به گونه ی گل ها قرار اشك
دريادلى كه هست به معنى گهرشناس
داند ز لعل پاره فزون، اعتبار اشك
تا وارهد ز وحشت گرداب رنج و غم
دست « اديب » و دامن درياكنار اشك

مهرماه ۱۳۳۴

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.