skip to Main Content

آن‏چه از طول شب تار به بيمار گذشت
در شكنج سر زلفت، به دل زار گذشت
دل زند پر به هواى سر كوى تو مرا
همچو دلداده هزارى كه به گلزار گذشت
همه از نرگس بيمار تو گويند سخن
كس نگويد كه چه‏ ها بر دل بيمار گذشت
خفته بودى تو و هر شب به جوار حرمت
چه بگويم كه چه‏ ها بر من بيدار گذشت
مهربان بودى از اين پيش، ولى روز وصال
پرتو مهر، چه زود از سر ديوار گذشت
شور و نيروى شبابم بگرفت اوج، ولى
همچو ابرى كه زند خيمه به كهسار گذشت
سايه ابر جوانى كه به سر بود مرا
در بهار طربم با دو سه رگبار گذشت
بى ‏نصيب از شرف جاذبه عشق نبود
مهر و ماهى كه بر اين گنبد دوّار گذشت
ياد از آن روز، كه با وصل تو خوش بود «اديب»
اى‏ خوش آن لحظه كه با دولت ديدار گذشت

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.