skip to Main Content

نگارخانه عيش

دلم ز خيره ‏سرى‏ هاى روزگار شكست
نگارخانه عيش مرا حصار شكست
فغان ز عشق، كه ديوارِ صوتى دل من
ز پر گشايى اين مرغِ جانشكار شكست
نمود در دلم از غمزه موشكى پرتاب
كز اين سراچه ستون‏هاى پايدار شكست
شكست قدر مرا شور و شوق بوس و كنار
غرور موج، همانا كه در كنار شكست
چه شد بهار جوانى كه سرخوشى‏ ها داشت
مرا خُمار تمتّع در آن بهار شكست
ز خشت ميكده شايد كه بشكند سر شيخ
كه طعنه ‏اش دل رندان ميگسار شكست
دهان شكوه من سخت بسته بود وليك
ز دستبرد غم اين قفل استوار شكست
هواى يار و ديارم ز سر نشد ، هر چند
دلم ز فرقت يار و غم ديار شكست
زياد من نرود لحظه‏ هاى صحبت دوست
اگر چه عهد مرا خود به يادگار شكست
ز تندرستى من، رنج حادثات نكاست
كه سخت پشت مرا بار انتظار شكست
رواج كارِ فضيلت طمع مدار، اديب
كنون كه رونق بازار اعتبار شكست

بهاران

در بهاران سير گلگشت و چمنزاران خوش است
سيرِ گلگشت و چمن، با لاله رخساران خوش است
در كنار جويباران، صحبت جانان نكوست
در ميان سبزه ‏زاران، بزم دلداران خوش است
بانگ نوشانوش ياران، در فضاى باغ و راغ
همرهِ آواى رعد، از سوى كهساران خوش است
گريه عاشق خوش آمد در هواى روى دوست
شست‏وشوى چهر گل را نم ‏نم باران خوش است
يار اگر شادم پسندد ور غمين، گو باك نيست
هر چه آن باشد پسند خاطر ياران، خوش است
نغمه مرغ قفس را شور و حال ديگری‏ست
در هواى دوست، آهنگ گرفتاران خوش است
زاهدان را نيست سوزى در مناجات سحر
بر در حق، ناله زار گنهكاران خوش است
اندر آن محفل، كه سنگين مايگان را قدر نيست
طرز عيّاران و اطوار سبكساران خوش است
ناله نى در دل شب‏هاى مهتاب اى اديب
همچو شعر نغز تو، در گوش بيداران خوش است

وعده های طلایی

دیدی که وعده های تو یکسر فسانه بود

چون جلوه ی سراب ، فریبش نشانه بود

آن لحظه ها که همرهِ صد اشتیاق رفت

در انتظار خاتمه ی این فسانه بود

دیدی که پای بند نبودی به عهد خویش

عهدی که سست پایه چو عهد زمانه بود

چون شاخه گر هزار زبان داشتم ز برگ

آخر در آتشم گله با صد زبانه بود

چندم به وعده های طلایی فریفتی؟

آخر پر از جواهرِ اشکم خزانه بود

کردی خراب خانه ی پر خاطرات دل

بیچاره دل که عشق تو را آشیانه بود

بشکستی از نهال دلم شاخسار عشق

کان شاخه ی امید سراسر جوانه بود

با لحن سرد، خانه ی دل را وداع کرد

عشقی که ناز پرور این گرمخانه بود

حاشا که سر کشد ز دلم شعله های شوق

کاین تند بادِ جورِ تو اش تازیانه بود

گفتی به عشق من غزلی آتشین بساز

بازم چه حاصل از غزل عاشقانه بود؟

آن ناله های زار که بر شد ز نای دل

در دفتر ادیب چه دلکش ترانه بود

بهمن ۱۳۷۰

 

نقش ایوان

نه هر که همرهِ دل، پای بند جانانی ست
چو من به راه محبت، گذشته ازجانی ست
دراین قفس منم از فرقت گلی غمگین
خوشا به حالت مرغی که درگلستانی ست
به میزبانی عشقت، بسی سرافرازم
اگرچه خانۀ دل را، نخوانده مهمانی ست
مگربنفشه به عشق است مبتلا، که چو من
سر از ملال، فرو هشته درگریبانی ست
طبیب گرچه به کارعلاج من درمانـْـد
هنوز درد دلم را، امید درمانی ست
تویی نهان به غزلهای من، چو فکر لطیف
از آن ِ توست، گـَرَم دفتری و دیوانی ست
چه گویم این که سری هم نزد به سامانم
ز بهر دلشدگان، کی سری وسامانی ست
مکن ملامت عاشق، که در سرای وجود
وجود بی خبر از عشق، نقش ایوانی ست
گذارِ باد خزان، کی فتد برآن گلزار
که چون ادیب در او بلبل غزلخوانی ست

سوسن گويا

گشاده روى و نگارين لباس و رعنايى
لطيف گونه چو نقش ظريف ديبايى

چو بوى گل، همه عشق آفرين به هر كويى
چو طبع مى همه آشوبگر به هر جايى

تو ماه انجمن آراى مجلس افروزى
تو شمع انجمن افروز مجلس آرايى

چو نقش دلكش مينا به گِرد زرّين جام
ظريف و نغز و نوازنده چشم و زيبايى

به سان سرخ گلِ نوشكفته در دَم صبح
ميان توده گل هاى حسن، پيدايى

گهى به گونه رنگين كمان فروردين
گهى به جلوه ی  سيمينه موج دريايى

من آشنا به غم نى زنان صحراگرد
تو دلنواز، چو خرّم نسيم صحرايى

 اديب را تويى آرام بخش جان امروز 
مگر اميد نشاط آفرين فردايى