skip to Main Content
شراره توحيد

دگر نه عرضِ شكايت ز بيدلى دارم
كه جان ز شوق، گرانبار و ممتلى دارم
چراغ معرفت كردگار، مهر على ست
به دل شراره توحيد، از على دارم
خوشم كه خواجه والاى من ولىّ خداست
خدا پرستم و دل والهِ ولى دارم
چو ناخداست على در ميانِ بحرِ خطر
رفاه خاطر از آرام ساحلى دارم
على‏ست جلوه گه حقّ و در تجلّىِ روح
دل از محبت وى صاف و صيقلى دارم
خوشم كه تا به ابد، بر بياض سينه اديب
ز مِهرِ «شاهِ ولايت» خط جَلى دارم

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.