skip to Main Content

ز بردباري ما باشد اين نشانه ي ما
که زيرِ بارغمت، خم نگشت شانه ي ما
چنان ز پاکدلي ها، بدوست پيوستيم
که نيست از من و«او»، حائلي ميانه ي ما
زبعد قصه ي شيرين وامق و عذرا
شود زبانزد شوريدگان، فسانه ي ما
تو اي لطيفتر از رنگ وبوي ياس سپيد
بيار نکهت ِ زلف سيه، بخانه ي ما
ز سوزِ عشق ِ تو آن آتش شرر خيزيم
که سر فرو نکشد جاودان زَبانه ي ما
شب است وباغ و گل وشعروسازوصحبت و مي
چه شورهاست، درين بزم شاعرانه ي ما
مجوي لانه ي ما را بطاق ِ زرّين نقش
که طرف ِ گلشن عشق است آشيانه ي ما
نصيب ما همه خون دلست ودانه ي اشک
چه لعلها وگهرهاست درخزانه ي ما
زخّرمي نه عجب گربرقص برخيزد
چو بشنود صنمي دلنشين ترانه ي ما
بعشقبازي وآزادگي وشيدائي
(اديب)، شهره ي شهراست درزمانه ي ما

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.