وه چه زيباست قلّه البرز
در برِ ديدگان بدين غايت
روى يك تپّه نشاط انگيز
جلوه گر بينم اين بهين آيت
*
برف پوشيده قسمتى از كوه
چون پرندينه پوششى سيمين
با شكوهى فسانه گون خفته
كوه در جامه خوابِ زيب آيين
*
سايه افكنده قلّه بر اطراف
تنه كوه گشته رنگ به رنگ
پاره اى سير و پاره اى روشن
همچو نقشى زند به دل ها چنگ
*
برف در لابه لاى دندانه
كوه را داده منظرى بشكوه
سايه روشن به نقش زيبايش
زيورى با شكوه داده به كوه
*
آسمان آبى و در آن بينم
ابرها را به سان پنبه سپيد
همچو بحر معلقى كه در آن
گشته، قوها به هر كرانه پديد
*
وه چه زيباست ابرهاى سپيد
زير اين آسمان نيلى فام
بر سرِ كوهسار برف آگين
مى روند ابرها به ناز و خرام
*
كوه با آسمان آبى رنگ
گرم راز و نياز و عشوه گريست
گويد اين لحظه ها غنيمت دان
كه جهان من و تو هم سپريست
***
متلاشى شوم زمانى من
جمع بسيارى از كُراتِ تو نيز
جز يكى را تو پايدار مدان
زين حقيقت مجوى راه گريز
تهران ـ خردادماه ۱۳۷۳ پارك طالقانى