skip to Main Content

بس آه سرد از دل من مى‏ كشند سر
گاهى به حكم عادت و گاهى عميق‏تر
هر يك روايتى ‏ست ز آويزش غمى
بر خاطر فسرده ‏ام از منظرى دگر
هر آه من نشانه درديست جانگداز
از هرچه ديده يا كه شنيدم ز خير و شر
گاه از وقوع فاجعه ‏اى شوم در عذاب
گاه از حدوث حادثه‏ اى زشت شكوه ‏گر
گاه از دنائتى كه كند ريشه در نفوس
گاه از شرارتى كه شود چيره بر بشر
بس آه‏ها كه سر كشد از سينه ‏ام به درد
زين وضع روزگار كه از بد بود بتر
آهم بود ز دست ستمهاى رنج‏ خيز
كز حاكمان جور، به دلها زند شرر
آهم بود ز مدّعيان كمال و فضل
وآنگه به گاه فكر و عمل منشاءِ ضرر
آهم بود ز فقر و نياز قبيله‏ ها
كاندر مضيقه ‏اند به نانى ز خشك و تر
آهم بود ز گرسنه خلق «بيافرا»
كز فقر، پوست بر تنشان خشك شد مگر
برگ درخت و هسته خرما و شابلوط
باشد خوراكشان و جهان پر ز برگ و بر
آه از وجود سفله اميران كينه ‏جوى
آه از نبودِ زُبده بزرگان نيك فر
آه از وجود خَلْق‏كُشانى درنده‏ خوى
آن طالبان كه طالب قتل‏اند سربه ‏سر
قومى كه در حمايت دين كافرى كنند
با قتل غافلانه و كور از بسى نفر
خود را به انتحار كُشند از براى آن
كز انفجار، خونِ دوصد تن شود هدر
در راه زنده كردن اسلام مى ‏كُشند
جمعى ز مُسلِمانِ جهان را به رهگذر
لعنت بر آن كسان كه به سرمايه ‏اى گزاف
يارى دهند اين بَترين خلق را به زر
آهم بود ز خرج زر و سيم بى‏حساب
بهر سلاح و كشتن هم نوع، بى‏ شُمَر
آهم بود ز جرم و جنايات دلخراش
چون قتل مادر و پسر و همسر و پدر
اين آه‏ها ز وضع خراب جهان ماست
جايى كه جز فساد نيابى در آن اثر
كو چاره ‏اى به غير تحمل كه ناگزير
راه گريز نيست دريغا ز هيچ در

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.