skip to Main Content
  • شعر
اردیبهشت اصفهان

خرّما شهر «سپاهان» خاصه در ارديبهشت
كز صفايش بازيابى جلوه خرّم بهشت
در كنار زنده رودش ديده دل برگشاى
كِش نوآيين منظراست آيينه ارديبهشت
بنگر از هر سو به هم پيوسته خرمن‏هاى گل
بنگر از هر جا به هم روييده سبزى‏ هاى كشت
باغ‏ و بستانش به‏ نكهت ، سر به سر مُشكين طراز
كوه و صحرايش به‏ نزهت، جابه‏ جا مينو سرشت
دست نقاش جمالش ، نقش‏ها بر در، كشيد
كلك خطّاط كمال‏ش، حرف‏ها بر سر، نوشت
گر شنيدى وصفى از زيبايىِ «باغ ارم»
بر«صفاهان» بين‏ كه‏ پيشش‏ نقش‏ هر زيباست زشت
جنّت «شدّاد» را كوبنده بودش سرگذشت
گلشن فردوس را ماننده بادش سرنوشت
طيلسانى جامه بينى، ارغوانش را به تن
چون كشيشان را به بر زنّار، در دير و كنشت
روى هر لغزنده گِل افتاده بينى خار و سنگ
زير هر بوينده گُل پوشيده يابى خاك و خشت
آتشين گل‏هاى صدبرگش به باغ اكنون دميد
آن‏چنان «كاذرگُشسب» افروخت‏ نارِ «زردهِشت»
درزىِ خلقت چه نيكو جامه‏ ها بر تن بُريد
گلبنان را زآن‏چه نسّاج طبيعت جمله رِشت
بوى گل‏ها بشنو و رشد درختان بازبين
زآن‏چه بُستان‏بان‏ نشاند و زآن‏چه‏ كشتاورز، كشت
قافيت‏ تنگ‏ است‏ و نتوان‏ خرده‏ بگرفت از «اديب»
گر قلم را در ثناى اين بهشت از كفِ بهشت

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.